نفی گذشته و یا نقد گذشته
در این اواخر مسألۀ برخورد با گذشتۀ چپ افغانی و داوری درقبال آن باردیگر درحلقه های کارگزاران سیاسی جُنبش دیروز مطرح گردیده است. میشود چند انگیزه و عامل زیر را در رابطه با طرح دوبارۀ این موضوع برشمرد:
- ازسرگیری مبارزۀ دادخواهانۀ دموکراتیک در رادیکال ترین شکل آن؛ این روند نوسازی جُنبش درکنار جنبه های اثباتی ناگزیر نقد گذشتۀ خود و در برخی موارد نفی آن را همراه داشته است؛
- بروز عدم اعتماد نسبت به برنامه های غرب (به ویژه امریکا) در رابطه با سرنوشت مردم افغانستان و آیندۀ کشور و عدم موفقیت و ناپیگیری اقدامها درعرصۀ بازسازی دولت و گسترش حاکمیت مرکزی در اطراف؛
- واکنش عاملان دیروزی جُنبش در برابر این همه نا به سامانیهای سیاسی ـ نظامی که منجر به طرح پرسشهایی دربارۀ حقانیت جایگاه حاکمیت حزب ـ دولت دموکراتیک درتاریخ معاصرکشور میشود.
مسألۀ گذشتۀ جُنبش را به این گونه مطرح میکنند:
آیا انارشی دوران مجاهدین و از پی آن الیگارشی تاریکترین نیروهای اجتماعی در وجود طالبان و در فرجام سقوط دوبارۀ کشور در بی ثباتی (که نگارنده این مرحله را «انارشی دوم مجاهدین» مینامد) خود گواه براین نیستند که «حاکمیت ماقبل جهادی» در وجود حزب ـ دولت دموکراتیک یکی از صفحه های واقعاً دموکراتیک و مترقی درتاریخ افغانستان بود؟ بررسی مقایسه یی عملکردهای نظام های پس از ثور شاید چنین پیامدی داشته باشد که «بهترین» مرحله، همانا، دوران حاکمیت ح. د. خ. ا بوده است. پس آیا انتقاد از آن دوران یک داوری بی پایه و سوبژکتویستی نخواهد بود؟
شماری از رهبران وکادرهای دیروزی ح. د. خ. ا بربُنیاد این نوع استدلالها درتلاش اند حقانیت حاکمیت ماقبل جهادی را درمقایسه با انارشی دوران جهادی به اثبات برسانند. آنان ازسرگیری فعالیت ساختارهای سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار را ساده ترین اقدام برای ازسرگیری مبارزۀ داد خواهانه در افغانستان تلقی میکنند.
از آن جا که مسألۀ بررسی گذشتۀ جُنبش به یکی از گرهیترین مسایل آیندۀ جُنبش تبدیل شده است، ما در این جا به بررسی آن میپردازیم تا باشد نقد گذشته و پیریزی بُنیادهای فکری آیندۀ جُنبش به حیث دو بُعد یک روند تلقی شوند، نی دو مسألۀ جداگانه از هم.
۱ – چپِ دیروزی در مقایسه با نیروهای جهادی
بینش دموکراتیک، حتی درمقدماتی ترین اشکال آن، تمام دستگاه ایدیولوژیک، نظامی – سیاسی و پراتیک مجاهدین را به حیث نیروهای متعلق به دنیای کهنه و دیروز مردود میشمارد و برچیده شدن آن را ازصحنۀ تاریخ افغانستان شرط لازمی پیشرفت و ترقی اجتماعی کشور میپندارد. هرگونه آمیزش ایدیولوژیک با این نیروها، به هربهانه یی که باشد، در واقع کناره گرفتن از روش دموکراتیک و پیشرو درعرصۀ تفکر اجتماعی – سیاسیست.
برخی از رفقای دیروز که هنوز در رویای «سیاست مصالحۀ ملی» به سرمیبرند، باز هم طرحهای برنامۀ حزب وطن را که برای تحقق آن سیاست تدوین یافته بودند، پیش میکشند و گاهگاه از آمیزش با برخی از نیروهای جهادی سخن میرانند. این دوستان مگر درنیافته اند که پذیرش «اصول اندیشه یی جهادی» یک چیز است و ایتلاف یا اتحاد سیاسی دریکی از مراحل مبارزه برای دستیابی به اهداف مقطعی و تاکتیکی، چیز دیگری.
نگارنده درحمل ۱۳۶۹ درمقاله یی زیر عنوان «برخی مسایل گسترش پایگاه اجتماعی حزب» (۱) نگاشت: «هرحزب و گروه سیاسی، درجریان پراتیک خود، واقعیتهایی را دردرون جامعه مییابد که عمر دراز تاریخی دارند. بخشی از این واقعیتها را «معنویتهای مسلط» تشکیل میدهند. میدانیم که معنویت مسلط براذهان افراد یک جامعه، خودنیروی عظیم تاریخی ـ اجتماعیست؛ یا مانند یک نیروی عظیم تاریخی ـ اجتماعی عمل میکند. اسلام معنویت مسلط جامعۀ افغانیست. آیا سوای این معنویت، یا درمقاطعه، بیگانه گی وگسست تاریخ با آن میتوان کتله های گستردۀ مردم را برای شرکت و سهمگیری درحرکتهای بزرگ اجتماعی ـ سیاسی بر انگیخت؟»
«. . . گسترش بُنیادهای اندیشه یی ـ سیاسی حزب و گرهیابی آن با معنویت مسلط، جامعه ضرورت تاریخی دوام زنده گی حزب به حیث یک نیروی مردمیست.» و برای این که موضوع درسایۀ ابهام نرود که گویا مطرح کردن مفهوم «معنویت مسلط» را از سوی حزب به حیث «معنویت مسلط در حزب» مطرح کرده ایم، این هوشدار را چند سطر بعد اضافه کرده بودیم: «گسترش بُنیادهای اندیشه یی حزب و گرهیابی با «معنویت مسلط جامعه» به هیچ وجه به معنای خلع سلاح علمی حزب در پراتیک تاریخی آن نیست. حزبی که رسالت عظیم تاریخی را دریک جامعه به عهده دارد، درتحلیل خود از واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، درتدوین برنامه ها، در ارزیابی تناسب نیروها و پیش کشیدن شعارهای متناسب با آن و دیگرعرصه های اساسی زنده گی خود، نمیتواند میتودولوژی معینی نداشته باشد. داشتن میتودولوژی علمی برای ارزیابی واقعیت به معنای پذیرش دگماتیک این یا آن ایدیولوژی نیست.»
درآن هنگام که تحقق سیاست مصالحۀ ملی مطرح بود، ما گرهیابی با معنویت مسلط را به حیث ضرورت دوام زنده گی حزب مطرح کرده بودیم. اینک که دیگر آن حزب وجود ندارد و آن سیاست تحقق نیافته است، پافشاری برای ازسرگیری عین مواضع در واقعیت امرخارج ازدایرۀ «تحلیل مشخص از وضع مشخص» است. آنچه در آن هنگام درست بود، دیگر به تاریخ تعلق دارد.
پس تصفیۀ حساب با اندیشه ها، بینشها و ارزشنماهای نیروهای جهادی یک تصفیۀ حساب تاریخیست. هردموکرات واقعی ناگزیر است در این امر سهیم گردد. اما از این موضعگیری اندیشه یی در قبال نیروهای جهادی نباید چنین استنباط کرد که گویا تمام اندیشه ها و پراتیک ح. د. خ. ا از حقانیت تاریخی برخوردار بوده اند.
همان گونه که فروپاشی حزب – دولت دموکراتیک به معنای حقانیت مجاهدین نیست، به همان سان طرد اندیشه های مجاهدین به معنای حقانیت تمام پراتیک سیاسی ح. د. خ. ا نخواهد بود.
۲ – نفی چپ یا نقدِ چپ
اگرمیشود در رابطه با نیروهای جهادی از نفی آنها سخن راند. در رابطه با جُنبش چپ دموکراتیک مسأله پیچیده تر است. مطرح کردن آرمانهای خلق زحمتکش افغانستان دربرنامۀ عمل حزب، تلاش برای زدودن بیعدالتیهای اجتماعی، بیدارساختن بخشی از جامعه، اشاعۀ اندیشه های دموکراتیک و مترقی و پیش کشیدن اهداف بزرگ بشرخواهانه، همه موضوعهایی اند که با پیگیری، رشد و نیرومندی جُنبش چپ افغانی گره دارند. صدها هزار انسان مبارز در راه تحقق این آرمانهای والا رزمیدند. به یقین نمیتوان این همه مبارزات و تلاشهای فداکارانه را نفی کرد، ولی نمیشود از آن نتیجه یی گرفت که درمقابل نفی باشد. یعنی صِحه گذاشتن برتمام پراتیک آن! گذشتۀ چپ افغانی نفی شدنی نیست، ولی به نقد و بررسی بُنیادی نیاز دارد!
این نقد ناگزیر تصفیۀ حساب را درعرصه های اندیشه یی و پراتیک سیاسی با خود دارد، درغیر آن به همان شیوه های قدیم باید برگشت، شیوه هایی که جُنبش جهانی انقلابی را به بُنبست کشاند.
نوسازی جُنبش درتمام عرصه ها (اندیشه یی، سازمانی، سیاسی ـ فرهنگی) با نقد گذشتۀ جُنبش پیوند دارد، چون تنها مسأله برسر این نیست که کاستیها و اشتباههای را برون کشیم و بگوییم خارج از این اشتباههای و کاستیها، ما راه قدیم را دنبال میکنیم. خیر! ما حتی خود راهِ قدیم را مورد سوال قرار میدهیم. مثلاً مسألۀ احراز قدرت سیاسی را به حیث عمده ترین هدف حزب انقلابی از نو مطرح میکنیم. چون خلاصه کردن هدف مبارزه به گرفتن قدرت سیاسی و ایجاد یک نظام تک حزبی در بهترین شکلش به سوسیالیزم دولتی و نظام ایدیولوژیک می انجامد. تاریخ به این شکل سوسیالیزم مُهر پایانی زد. یا مسألۀ «دموکراسی مستقیم» را که دربرابر «دموکراسی بورژوازی» قرار داده بودند، باردیگر مطرح میکنیم و شرکت آگاهانۀ افراد را در روندهای سیاسی و اقتصادی شرط اساسی دموکراسی و تحقق آن میپنداریم و مسایلی از این دست. . . .
پس نقدگذشته تنها به برشماری کاستیها، اشتباهها وکجرویها خلاصه نمیشود: این نقد هم زمان وظیفۀ نوسازی بُنیادهای جُنبش چپ را با خود دارد.
بدین گونه برشماری خدمتهای گذشتۀ جُنبش دموکراتیک به معنای لزوم برگشتن به بینش و پراتیک جُنبش دیروزی نیست (به ویژه در اشکال ح. د. خ. ا)، حزب وطن، سیاست مصالحۀ ملی، وغیره.)
نوسازی جُنبش چپ در راستاهای زیر صورت پذیر است:
- کنارگذاشتن «طرحها یا نقشه های انتزاعی» برای ساختن آینده؛ یعنی دیگر نمیشود چگونه گی و ویژه گیهای ساختارجامعۀ آینده (به شمول جامعۀ افغانی) را به حیث یک آرمان انتزاعی امروزی مطرح کنیم و وظایف خود را درجهت تحقق آن مو به مو تعیین بداریم مطرح کردن سوسیالیزم به حیث یک آرمان انتزاعی یکی از اشتباههای جدی جُنبش جهانی کارگری بود.
بدین گونه ما باید حرکت واقعیت امروزی را دربستر تعدد امکانهای تکامل آن مورد ارزیابی قرار دهیم و برای تحقق آن امکانی مبارزه کنیم که به سود انسان زحتمکش تمام میشود. تا زمانی که واقعیت موجود زمینه های عینی نفی خود را فراهم نیاورده است، شتاباندن آن به سوی یک «طرح انتزاعی از پیش ساخته» به همان نتایجی خواهد رسید که فرجام سوسیالیزم دولتی را اعلام داشت. برگشتن به طرحهای دیروزی احزاب د. خ. ا و یا وطن در واقع تکرار اشتباههای دیروزی خواهد بود.
- اینک که مسألۀ اساسی جُنبش چپ افغانی، نوسازی اندیشه یی ـ سازمانی آن است، باید بدون معامله گریهای اندیشه یی به تحقق آن پرداخت.
در این اواخر طرحی از سوی برخی کادرها و فعالان دیروزی ح. د. خ. ا در رابطه با ایجاد «یک حزب روشنگری سراسری وطنی» (؟) انتشار یافته است که در بارۀ سرشت آن چنین آمده است: «. . . حزب به مثابۀ بخشی ازجامعۀ افغانی، با اعتقاد کامل به دین مقدس اسلام (تکیه ازماست) حیات درونی خود و هم چنان سیاستها و عملکرد خویش را درانطباق با ارزشهای والای انسانی این دین مقدس تنظیم مینماید . . . حزب درحالی که سیاست را درخدمت تعمیم و تعمیل ارزشهای فرهنگ اسلام (عبادت، طهارت و پاکی معنوی و جسمی و . . . ) تایید مینماید (تکیه از ماست)، اما با به کار بُرد دین مقدس اسلام به مثابۀ ایدیولوژی و وسیلۀ دستیابی به اهداف سیاسی از ریشه مخالف است.» (!!) (۲)
به این آشفته گی تفکر باید دقیقتر نگریست.
نخست این که، این شمار از آگاهان و فعالان دیروزی ح. د. خ. ا (معتقد به مارکسیزم ـ لنینیزم) یک باره به «دین مقدس اسلام اعتقاد کامل» پیدا کرده اند و از آن هم افزونتر میخواهند تمام حزب به حیث یک «معتقد دسته جمعی»، «سیاستها و عملکرد خویش را با ارزشهای این دین تنظیم نماید». اگر مبارزان دیروزی این دوستان را در این خط دنبال کنند، به عوامفریبی دوگانه (!) متهم خواهند شد: خود را دربرابر دیروز خود فریب میدهند و دیگران را دربرابر امروز و فردای خود. از این اصل اخلاقی (اتیک) که بگذریم، طرح بالا تناقضهای بزرگ دیگر را درخود دارد:
- از یک سو میگویند، «حزب حیات درونی و سیاستها و عملکرد خویش را در انطباق با اسلام تنظیم مینماید» و کمی بعد می افزایندکه «حزب با به کاربُرد دین مقدس اسلام به مثابۀ وسیلۀ دستیابی به اهداف سیاسی از ریشه مخالف است»!
آیا برای رسیدن به قدرت دولتی، خود را با اسلام عیارساختن، درواقعیت امر کاربُرد این دین برای یک هدف سیاسی نیست؟
تنها دریک صورت میشود این تناقض را رفع کرد که هدف حزب نامبرده استقرار یک دولت اسلامی طراز توتالیتاری باشد که تمام شئون جامعه را ازطریق مراجعه به اسلام حل و فصل نماید. دراین صورت «وسیله» و «هدف» منطق درونی پیوسته گی و آمیزش خود را مییابند. آری، اگرهدف طراحان «حزب سراسری روشنگرای وطنی» استقرار یک دولت توتالیتار اسلامیست، در این صورت مراجعه به دین به حیث «اعتقاد دسته جمعی حزب» و وسیله ساختن حزب درجهت «تعمیم و تعمیل ارزشهای فرهنگ اسلامی» منطق درونی خود را باز مییابد. دراین صورت باید آنان عنوان طرح خود را بدین گونه اصلاح کنند: «حزب اسلامی توتالیتار» تا باشد نیروهای واقعاً معتقد به اسلام سیاسی با اهداف آنان آشنا شوند.
- درجای دیگری ازطرح نامبرده آمده است: «حزب مخالف تعهد ایدیولوژیک و محدود ساختن بُنیاد فکری ـ عقیده تی خویش است که. . . »
آن دوستان به یقین میدانند که مذهب یک ایدیولوژی فراتاریخی (Transـhistorique) است که ظرفیت پیمودن چندین فورماسیون اجتماعی را دارد ومیتواند به حیث ایدیولوژی حاکم، تمام طبقات و اقشار جامعه را فرا گیرد. پس چگونه میشود که هم «حزب معتقد کامل به اسلام» باشد و هم «مخالف تعهد ایدیولوژیک»!؟
ما این مسایل را ازطرح نامبرده صرف به حیث نمونه یی ازپرداخت اندیشه یی – سیاسی حاکم دربخشی از بازمانده های جُنبش چپ افغانی ارایه کردیم تا باشد دشواری نو سازی فکری جُنبش انقلابی را نشان داده باشیم، ورنه آن طرح از آغاز تا پایان انباشته از تناقضگویی و التقاط (Eclectisme) است.
ما برآنیم که «سیاستبازیهای عجولانه» برای رسیدن به این هدف کوچک و گذرا به درد کار بُنیادی نو ساختن جُنبش چپ نمیخورد. ما اصلاً درمرحلۀ تکوین نخستین پایه های این نوسازی قراردرایم. تدوین اصول روشن و منسجم اندیشه یی ـ سیاسی یگانه ضمانت پاگیری یک جُنبش نیرومند است. احترام گذاشتن به معنویت مسلط جامعه به هیچ وجه نباید به مفهوم پذیرش این معنویت درمقام اعتقاد دسته جمعی سازمانی باشد که خود را مدافع تحقق عدالت اجتماعی معرفی میدارد!
پذیرش میتودولوژی علمی درعرصۀ تفکرسیاسی ـ اجتماعی نیز به معنای برگشتن به «سوسیالیزم علمی» به حیث «علم انقلاب» و «علم ساختمان سوسیالیزم» نیست. ساختمان جامعه یی که براساس یک طرح انتزاعی مورد مطالعه قرار گیرد، نمیتواند یک علم باشد. تفکرجدید، سوسیالیزم را نی به حیث یک علم، بل، به حیث یک امکان تاریخی درسیر انکشاف جوامع بشری مطرح میکند و بس. نیروهای آگاه انقلابی، یعنی آن آدمها و ساختارهای دسته جمعی که خواهان پایان بخشیدن استثمار و ستم اند، وظیفه دارند گام به گام مواضع جدید را از دست نیروهای عقبگرا برون کشند. درسایۀ همین بینش است که امروز ما دفاع از مواضع اندیشه یی جُنبش چپ و دموکراتیک را (درشرایطی که جُنبش در ضعیفترین وضعیت سیاسی خود قرار دارد) اساسی ترین امر نوسازی جُنبش و تداوم مبارزۀ انقلابی میدانیم. این کار، برخلاف داوریهای تنگنظرانۀ شماری از دوستان دیروزی ما در ح. د. خ. ا کدام عمل فیشنیِ برخاسته از «کمونیزم اروپایی» نیست. ما برعکس تصور آن دوستان، بربُنیاد تحلیل وضع اسفبار جُنبش چپ افغانی این راه و روش را در پیش گرفته ایم.
پینویسها:
- جنبه هایی از واقعیت افغانی، مجموعۀ مقاله ها، از انتشارات مجلۀ وطن، سنبلۀ ۱۳۷۰
- اپریل ۲۰۰۲ دربارۀ تأسیس حزب سراسری . . . طرح مجمع فعالان صلح افغانستان.
نشر شده در شمارۀ ۱۵ نشریۀ «آینده» (میزان ۱۳۸۱ مطابق اکتوبر ۲۰۰۲)
