آیا مارکسیزم یک برنامه است؟
گوشه یی از یک بحث در فیسبوک
نخست به پاسخ جناب ظاهر جمشید می پردازم و سپس به تبصره یی پیرامون نبشتۀ جناب شیر صافی.
من نگاشتم: «مارکسیزم کدام “برنامه” برای برپایی مناسبات نوین اجتماعی – اقتصادی نیست؛ یاری رسانِ تیوریک برای پراتیکِ سیاسی و اجتماعی است . . »
مسألۀ “برنامه نبودن” را به این دلیل در صدر معرفیِ فشردۀ مارکسیزم آوردم که در همه جا، به ویژه در جوامع پیشاسرمایه داری این حُکم رایج بود ـ و هنوز گاهگاه است ـ که گویا: «مارکسیزم در چنین جوامعی “تحقق پذیر” نیست» و “برنامه یی” (یا “طرحی”) برای جوامع سرمایه داری است. نخست مسأله “برنامه بودن” را می شگافم و سپس به دنبال اندیشه های ارایه شده در نبشتۀ دوست گرامی ظاهر جمشید می روم.
- “برنامه” چیست؟ برنامه، سرهم بندیِ طرحِ اقداماتِ مشخصی است که باید عملاً به تحقق برسند تا هدفی مورد نظر برپا گردد. برنامۀ احزاب سیاسی از همین سنخ است. مارکس با تکیه بر این اصل که سازنده گان واقعی تاریخ، توده های مردم اند، آنهم توده هایی که نی به دلخواه خویش، بل، در شرایط معین و مشخصی که تاریخ پیش پای آنها قرار میدهد، به باز سازی زنده گی خودمی پردازند و تاریخ خود را می سازند. از این قرار ممکن نیست که برای پیشبرد حرکت اجتماعی ـ سیاسی کدام برنامۀ قالبیِ ساخته شده برای همه دورانها و برای همه جوامع به طور یکسان، وجود داشته باشد.
برنامۀ گذار از سرمایه داری به کمونیزم در کشوری مثل فرانسه، برنامه یی ویژه برای همین کشور تواند بود و لاغیر!
اما نقش مارکسیزم در طرح چنین برنامه ها و پیشبرد مبارزۀ طبقاتی برای تحقق آن ها، بُنیادی است. مارکسیزم در مقام یک جهانبینیِ علمی، نیروهای آگاهِ طبقاتِ بهره ده را برای تدوین و تحقق برنامه های شان در جهت رفع مظالم اجتماعی یاری می رساند و آنها را در مسیر تحقق آن برنامه ها، راهنمایی میکند، ولی خود کدام “برنامۀ” از پیش تدوین شده نیست که باید در جهت تحقق آن آستین بالا زد و بس! مارکسیزم را “برنامۀ از پیش تدوین شده” تلقی کردن، خوانش دگماتیستیی بود که جُنبش کمونیستی را در مقطع های مختلف آن به بیراهه کشاند. مارکسیزم مجموعه یی از تیوریهای فلسفی و علمی است، پس نگرشی است “باز” که نمی شود آن را با یک “برنامه” مقایسه کرد!
- و اما در بارۀ برخی گفته های ارایه شده از سوی دوست گرامی ظاهر جمشید:
با آنچه توضیح دادم، آشکار می گردد که حُکم جناب ایشان که نوشته اند: «پس چگونه میتوان به پندار جناب نایبی بر بی پایه گی نقش مارکسیزم در (مناسبات نوین اجتماعی ـ اقتصادی حُکم راند؟)» به من راجع نمی شود. من در همان چهار نکتۀ مؤجز نیز بر نقش مارکسیزم به حیث یک جهانبینی علمی که راهنمای پراتیک سیاسی و اجتماعی است (البته برای برپا داشتن “جامعه یی که رستگاری آدمها را وسیله شود” یعنی جامعه یی که با “ایدۀ کمونیزم” نمایانده می شود) تأکید کردم. ایشان کاش دو مبحث “برنامه بودن مارکسیزم برای برپایی جامعۀ نوین” و “نقش داشتنِ مارکسیزم در برپایی جامعۀ نوین” را به طور صریح از هم متمایز می شمردند.
در بارۀ مفهوم “نجات” پرسش محترم جمشید دریچۀ دیگری را برای بحث می گشاید.
اگر مفهوم “نجات” را از بارِ مذهبی آن بیرون کنیم، منظور آن دوست شاعر به یقین “رستگاری بشر” در روی زمین بوده است، نی رهیابی به یک بهشت خیالی. اما مفهوم “طبیعت انسان” (که مترلینگ از آن میگوید) مبحث درازی است که می شود در جای دیگری آن را به کنکاش گرفت. اینقدر یادآور می شوم که مارکس آن را “مجموع روابط اجتماعیِ یک فرد” (تیزس ششم در بارۀ فویرباخ) دانسته است، نی چیزی نهفته در “فرد آدمی” آن گونه که مثلاً سعدی میپنداشت (بنی آدم از یک جوهر ساخته شده است ، همان جوهری که در آفرینش از سوی آفریننده در او به ودیعه گذاشته شده است! «بنی آدم اعضای یک …اِلَخ»).
امیدوارم با آنچه نوشتم، سؤ تفاهم در برداشت از نبشتۀ نخستینِ من رفع گردیده باشد.
- به پاسخ رفیق شیر صافی باید بگویم که سطحِ آگاهیِ جُنبشِ چپ افغانی از غنای تفکر مارکسیستی، مقید به شرایط ناگوار جامعۀ افغانی بوده است. نسلهایی از مبارزان انقلابی افغانی که تا سرحد فدا کردن خود برای تحقق آرمان شان رزمیدند، عمق و شالوده های اجتماعیِ پدیدۀ استثمار و ظلم را دریافته بودند، اما، به همه ژرفای فلسفی و علمیِ بینش مارکس و اندیشه پردازان این مکتب راه نیافتند چون عمدتاً بنا بر عقبمانیِ وحشتناکِ علمی – فرهنگیِ جامعۀ افغانی، وسایل آن را در اختیار نداشتند. به یقین که شما با من موافقید که نادیده گرفتن شرایطِ عینی و ذهنیِ نابه سامانِ آن روزگار و توقعِ بیهنگام (اناکرونیک) از آن نسلها داشتن، بلندپروازیی ناستوده خواهد بود که باید نسلهایِ فرازجویِ امروز را از آن برحذر داشت. البته این رویکردِ ستاینده هرگز به معنای پیرویِ کورکورانه از آنها و به نقد نکشیدن کنشهای سیاسیِ آنها نتواند بود!
