در آستانِ فاصله

در آستانِ فاصله

 

از این تنورِ تلخ

از این سپیده زارِ آتش و ترانه و بهار

تنیده در لفافِ یک بهانه میروی

*

نه چشم بر زلالِ آفتاب مینهی

نه دست تا کمانِ روز میبری

به تاق شام خیره ای

چو شبدعای عاشقانه میروی

*

دلی اگر سپرده ای

نمازِ بوسه یی اگر نثار کرده ای

به سرگذشتِ میهنت خلیده اند

تو با کدام آبروی سبزِ باغ

از این خزان – رسیده – خانه میروی

*

تهی تر از سلامِ باد

“گرفته” چون دعای شعر

از این ستیغِ زخمیِ امید

از این شکوهِ سردِ بی خزانه میروی

*

به خوابِ بی چراغِ شهر

شگفته بودی از قدامتِ خدای

ـ چنان ستاره یی دُرشت ـ

چه شد که پرکشان وتنگدل

از آشیانِ این جوانه میروی؟

 

کابل، ۱۸ دلو ۱۳۶۷

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien