شهرِ مرجانی
کابل،
وقتی که صبحها به افق میبری نماز
از ژرفنای شب
زخمی دگر به پیکرِ مرجانی ات زنند
*
کابل،
رؤیای کوچه هات،
دیدارِ عاشقانۀ مهتاب با درخت،
نجوای روستاییِ مرغان به کاخِ کوه،
مانند ناتمام-
وقتی کبودِ خشم به پیشانی ات زنند
*
کابل، ایا نگینۀ شبگیر
بر اوجهای تو
با پلکهای روز بسازیم چتر
وقتی گمانِ تار به شبمانی ات زنند
*
کابل، ایا ستارۀ تقدیر
تو میرسی به لحظۀ آرام
سر مینهی به شاخۀ سیمینِ بامداد
هرچند، شبرهان-
فریاد بی امید به ویرانی ات زنند!
کابل، ۷ اسد ۱۳۶۷
