[میشود که غلغل شراب را
جای های های گریۀ شبانه آوری؟]
سیاوش کسرایی
غزلواره
ای خزان چشیده مرد
تاکه حجمِ سبزِ جنگلِ خیالِ او ز خود کنی
صبر بایدت که عاشقانه آوری!
*
بر حریم چشمهاش
تا که پر زنی
ای امیدِ دیر پای
بایدت که سوگِ آفتاب را بهانه آوری!
*
باد!
تا بپوشی ام سرشک
می شود که باز
ابر را سرودِ چترِ آسمانه آوری؟
*
ای سپیده را نوید
با بنفشِ چادرت بگوی
می شود که باز با چنارِ نور
بر دریچۀ نگاه من خزانه آوری؟
*
ای سرابِ آشنا
میروی ز ذهن منزلم کجا؟
لحظه یی بپا
تا که آبِ نقره را کلیدِ دشتِ بیکرانه آوری!
کابل ـ ۲۰ اسد ۱۳۶۷
