
-۱۰۰-
مهتاب ! گرفته تر ز شبهای منی
بی بار چو شاخه های آوای منی
محرابِ تو آفتابِ خاموشِ شب است
همزادِ اصیلِ شهرِ تنهای منی
۱۵ اسد ۱۳۶۹ – کابل
***
-۱۰۱-
این سو غمِ همرهانِ پَرپَر شده است
آن سو گُلِ دود زخمِ مجمر شده است
سردابۀ رگبار مگر میهن ماست
یا دامنِ آفتاب بی بَر شده است؟
۱۸ میزان ۱۳۶۵ – کابل
***
-۱۰۲-
گفتی که بهار پرکشان می رسدت
گرما به عروقِ آشیان می رسدت
چندان به امیدِ بامدادان مردم
کز مرگ سرودِ نوریان می رسدت!
۱۳۶۴ – کابل
