انحطاطِ جامعۀ افغانی ۲

انحطاط جامعۀ افغانی

بخش دوم

 

باری برگردیم به این بَرنهادِ بنیادیِ تفکر سیاسی فردوسی:

«چو با تخت منبر برابر کنند»

همه فاجعه هایی که در نامۀ سپهبد رستم چونان چشم اندازِ تاریکِ فردا های پسا-قادسیه تصویر شده اند از همین برنهاد بر میخیزند: برابریِ منبر(دین) با تخت(قدرت سیاسی). در مفهوم “برابری” هنوز هم نشانه هایی از خوشبینی را میتوان در نحوۀ پرداخت فردوسی یافت، امّا، رویداد های بعدی گواهی میدهند که از برابری خبری نبود و این منبر بود که بر تخت حکمفرمایی میکرد. تیوکراسی به حیث نظام مسلطِ قرون وسطایی خاور و باختر را در بر گرفت.

امپراتور کانستانتینِ یکم که در ۱۳ جون سال ۳۱۳ فرقۀ عیسویت را از دخمه ها و سردابه های گورستانها بیرون کرد و آن را همردیف دیگر ادیان اعلام داشت و خود در پایان عمر در بسترِ مرگ ،غسل تعمید دید بنیانگذار تیوکراسی عیسوی شد، تیوکراسیی که بیش از هزار و پنجصد سال بخش عظیمی از بشر را در زیرِ یوغِ استبداد و تحجر نگه داشت. اسلام با الهام گیری از تجربۀ عیسویت از همان آغازِ پیدایی اش خود را به حیث تیوکراسی مطرح کرد و نخواست مرحلۀ رنج آورِ فرقه بودن را چون عیسویان در بیغوله های حومۀ شهر ها و اطراق – سرا های “ارواح خبیثه!” تجربه کند. تیوکراسیِ خلافت اسلامی در شرق موازی با امپراتوری تیوکراتیکِ عیسوی در باختر زمین شکل گرفت.

علاقه مندی شدید خلافت عباسی برای ترجمۀ آثار علمی و فلسفی(بین سده های ۸ و ۱۰ میلادی) یک هدف را دنبال میکرد : بهره گیری از دستاورد های اندیشه یی بشر برای تقویت استدلالِ ایدیالوگهای ( بخوانید :متکلمین) اسلامی!

در هر دو تیوکراسی آنچه برخاسته از خِرَدِ انسانی و دریافتهای تجربی اجتماعی می بود، نخست در قالب های جزمیِ نصوص اندازه می شد و سپس اجازۀ افاده می یافت. خرد-ستیزی خنجری بود که از پسِ نواختهای ناقوس کلیسا ها یا حنجره های منادی ها سکوتِ سپیده های افق را از هم می درید! فردوسی با شهامت یک شاعر یعنی با شهامت کسی که خاستگاه تصویر ها و پرداختهایش را جایی تسخیر ناپذیر(که همان ضمیر ناخود آگاه شاعر است) می دانست، به ستایش خِرَد می پرداخت و هر جا که زمینه می یافت خِرَد را پیش تر و فرا تر از همه مطرح میکرد. عجم زنده کردنِ او به هیچوجه صبغۀ زبانی نداشت؛ زبان بستری بود که او در پهنۀ آن در برابرِ “همراه شدنِ منبر با تخت” و هبوطِ حوزۀ تمدنیی که با همه عقب مانی های مادی و فنی اش زمانی جولانگۀ نسبیِ پرواز اندیشه ها بود و در آن اهورا مزدا ها در برابر اهریمنان در نبردِ دایمی به سر میبردند برخاست. شاعر با گردنی افراخته تا چرخِ چهارم در برابرِ آوای شومی که خبر از انحطاطِ مزمنِ جامعه اش میداد قیام کرد.

تیوکراسیِ منحطِ آخوندیِ ایران که نمونۀ بارز برابر شدن تخت با منبر است شهنامه را به خاطر آن می ستاید که میخواهد پارسی را در برابر عربیِ آل سعود قرار دهد و خلق را بفریبد ورنه ولایت فقیه و دولت آل سعود، هر دو، ریشه در یک خاستگاهِ انحطاطی دارند و انحطاط را چون بیماریی مزمن بر خلقهای حوزۀ مسلمان شده تحمیل کرده اند. تیوکراسی هایی که فارابی ها و ابن سینا ها و ذکریا رازی ها را مورد شماتت قرار می دادند .

چی چیزی بزرگمردی چون ابن سینا را وا میداشت که برای خواننده گان آخرین اثرش “اشارات و تنبیهات” این گونه گوشزد کند و آنان را به احتیاط فرا خوانَد: «ای برادر، من در اشارات شیرۀ حقیقت را کشیده، و در این انماطِ دهگانه مطالب فلسفی را به صورت بهترین غذای حکمت با عباراتی دلکش آماده کرده و در دهانت نهادم، پس آن را از نادانان و نااهلان و هم از کسانی که از هوش تیز و زیرکیِ سرشار بی بهره اند و همچنین از کسانی که به دریافت مسائل مشکل فلسفی خو نگرفته اند… محافظت کن!»(پایان نمط دهم، ترجمۀ دکتر حسن ملکشاهی) هراسِ پورِ سینای بلخی از خنجر – به – دستانی بود که چون ابوالحسن اشعری ، امام محمد غزالی و فخر رازی می توانستند بساطِ حکمت – ستیزی را هموار سازند و عقل را پایِ سکویِ ایمان قربان کنند. در همان اوجِ تیوکراسیِ خلافت اسلامی دو چهرۀ درخشان حکمت و دانش ، فارابی و ابن سینا، آماجِ تحجرِ انحطاط آوران دگماتیک قرار گرفتند . این تحجر بیش از هزار سال دوام کرد و نمونه های “پُر آوازه” تری از خود به جای گذاشت که باید به آنها پرداخت و چهرۀ واقعی آنان را آشکار ساخت. ایدیالوژیهای حاکمِ منحط همیشه قهرمانان خود را تقدیس کرده است و از آنها حضرت و مولانا و شیخ و مجاهدِ کبیر و قهرمانِ ملی و …. ساخته است!

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien