از این سوی گذرگاه
ای سپیده دمِ هستی
در پایانِ فصلِ سرد
از پنجرۀ افق
برنبودِ کاهیِ روزم
بریز
ارغوان دیدار را
بردامانِ غمین نگاه هام
برویان
و بامدادِ بهار را
بر عروق خشکیدۀ چشمانم
بازکن
در انتظار گامهات
سنگوارِ ذهنم
در شبِ خاموشِ نفسهاش
تا کجا
بنشیند؟
مرا از لحظه های یخبستۀ هجران
تا ِرهای دستهای آزادت
پرواز بده
ای عصارۀ رَستن
باری
تا این سوی گذرگاه
گذر کن
کابل ـ ۲۹ حمل ۱۳۶۴
