از سایه تا سرود
ـ۱ـ
در آن کنارِ شهر بندِ شب
زمین دعای دستهای پَر شکسته را
اسیرِ چشمه های خواب می نمود
و رعشۀ سرود
تنور واژه های بال بسته را
نگین دشت شسته از سراب می نمود
در آن کنارِ شهر – بندِ شب
غم از عروق خانه ها
به سردِ فقر کوچه ها
رسوب می نمود
نگاه نمتنیده و کبود
ـ هوای ارغوان خوشه های خنده در خیال ـ
به زردِ مسخ چهره ها
غروب می نمود
ـ۲ـ
سپیده باغبارِ نقره یی نور
به حجره های شهر بند شب نشست
و روز
ـ با تمامت سپیدِ بالهاش ـ
فرازِ انتظارِ شهر
خیمه بست
ـ۳ـ
در این کنار خیمه بستِ شید
زمان به مرمرِ بلندِ آفتاب میتند
و شعرِ زنده گی
نوید وارهیده گی و عشق در کلید
به سبزِ چشمهای بی نقاب میتند
کابل ـ ۶ قوس ۱۳۶۳
