با اندوهِ ماه
امشب خدای سایه در اندوه خفتنست
امشب نه آیتی ز شگفتن … زگفتنست
نو – شاخه های شعر
پربسته اند بر تبِ وامانده ـ کاجِ شب
امشب رسایِ اوج
در سوگِ دستهای سپیدار خفته است
امشب گلوی اوج
خاموش گشته چون غم وحشی برای من
دیگر که بامداد
از راه شب نمیرسدم با سپیدِ چهر
ای ماه، ای نگینۀ کاهیِ تاج شب
دستی به سردِ کلبۀ بی آتشم بکش
چشمی برای خوانِ غمینم چراغ کن
باری، تو ای مسافرِ سرگشتۀ سپهر
ای ماه، ای یگانه ترین آشنای من
در من فرود شو
با خونِ آفتاب که داری به چشمه ات
در من چو رود شو
باری فرود شو
کابل ـ ۲۰ قوس ۱۳۶۳
