با بهارِ میعاد
ـ۱ـ
گفتی الهه وار
یک صبح، آفتاب
از لای پلکهای بنفشینِ بامداد
در جامِ شب رها کند آییژِ خونِ خویش
و آن گاه، از طلوعِ بهارانِ رنگبار
با هم سرودِ شادِ بهارانه می شویم
جاری چو شعرِ باد
آزاد و پَرکشیده و مستانه می شویم
ـ۲ـ
اینک بهار
از قاب سبزِ دیدۀ نوروز پر گشاد
سبزینه های خفته به رگهای شاخه ها
با خوشه های نور همآغوش می شود
خورشید، از کرانۀ خونین آسمان
فردا ـ سرایِ هستیِ خاموش می شود
از موج اشک من
رنگین کمانِ چشمِ تو پرواز میکند
و اینجا سکوت با تنِ فرسوده و کبود
راهی برای خندۀ تو باز میکند
ـ۳ـ
بنگر چگونه چشمِ فروزانِ آفتاب
از لای پلکهای بنفشینِ بامداد
مستانه با بلورِ تنت راز میکند
کابل ـ ۲ حمل ۱۳۶۳
