استقرأ/ استنتاج استقرایی (Induction)
«استقراء حجّتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجهای کُلّی میرسد. یعنی از جزئی به کُلّی میرود و به تعبیر دیگر از محسوس (Sensible) به معقول (intelligible) یا از واقعه (Fait) به قانون میرسد.
استقراء بر دو قسم است: ۱- استقراء تامّ. ۲- استقراء ناقص.
۱- استقراء تامّ (Induction complète) یا استقراء برهانی، یا قیاسِ مقسَّم و آن وقتی است که افرادِ مورد نظر محصور و معدود باشند و هر یک جدا جدا مورد بررسی قرار گرفته باشند، و پس از آن حُکم کُلّی صادر شود. مانند این که مثلاً مدار یک یکِ ستارهگان منظومۀ شمسی را ملاحظه میکنیم و میبینیم که مداری بیضی است. و آنگاه حُکم میکنیم که همۀ ستارهگان منظومۀ شمسی دارای مدار بیضیاند.
۲- استقراء ناقص (Induction incomplète) و آن در صورتی است که افرادِ مورد نظر نامعدود باشند و ما تعدادی از آنها را متّصف به صفتی بیابیم و آنگاه این حُکم را تعمیم دهیم و بگوئیم همۀ افرادِ آن کُلّی (چه آنها که بررسی شدهاند و چه آنها که بررسی نشدهاند) دارای آن صفت هستند. مثلاً در اثنای سرشماری شهری ملاحظه میکنیم که همۀ خانوادههایی که تاکنون به آنها مراجعه کردهایم، مسلمان بودهاند و آنگاه حُکم میکنیم که همۀ خانوادههای شهر مسلمانند.
مثال متداول در کتب منطق در این مورد آن است که ما میبینیم که سگ و گربه و خرگوش و شتر و انسان و… هنگام جویدن خوراک، فکّ زیرین خود را حرکت میدهند. و سپس این حُکم را به نحو کُلّی عمومیّت میبخشیم و میگوئیم «تمامی حیوانات هنگام جویدن فکّ پاینی خود را حرکت میدهند» که در این مورد از لحاظ منطقی میتوان گفت ممکن است طبیعت استثناهایی گذاشته باشد، و حُکم کُلّی ما مقرون به صواب نباشد، چنانچه که ابن سینا در دانشنامه میگوید: «و این نه ضروری بود. زیرا که شاید بودن که نادیده خلاف دیده بود. و صد هزار متّفق بوند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین را بجنباند، و زیرین نجنباند» (محمد خوانساری، ۱۳۸۸: ۳۰۲ـ۳۰۳)
استقراء یک تعمیم عقلانی است که ثبات و استمرار پدیدهها را مفروض میپندارد. از همینجاست که آزمونباوران (آمپیریستها) آن را مورد نقد قرار دادهاند. مثلاً زمانی که از طریق مشاهدۀ نظام شمسی به این استقرأ برسیم که «تمام سیارهها به دور یک خورشید میچرخند»، کافیست تا نظامی را پیدا کنیم که در آن یک جُفت ستاره (یک جُفت آفتاب) متقابلاً به دور هم میچرخند و سیارهها به دور این جفت در گردش باشند. همین نمونه، حُجّت استقرایی نامبرده را باطل میسازد. بر بُنیاد این گونه استدلال، جان استوارت میل (J.S.Mill) استقرأ را «گذار از یک تعمیم محدود به یک تعمیم گستردهتر» خواند، نی یک استنتاج قطعی.
