بامدادی
ستاره پلک فروکش
که آفتاب در آنسوی پرده های بنفش
نگینِ روز بر انگشترِ طلوع نهاد
و شهر را که نگهبانِ صد بهار امید است
به خوشه خوشۀ الماس بامداد گِره زد
ستاره پلک فروکش
که بامداد، از آنسوی کوچه های مراد
به قاب پنجرۀ چشمای باز من آید
و با ترانۀ فردا
به دشت شعر بپاشد سپیده های سرود
کابل ـ ۲ ثور ۱۳۶۳
