اضطراب/ آسیمهگی/ دلهره (Anxiety/angoisse)
۱- فیزیولوژی: اضطراب حالتِ ناراحتی کُلی یک فرد است همراه با احساس خفه شدن. اضطراب نمایشِ وقوعِ زودرسِ یک حادثۀ بد است. حادث شدن آسیمهگی یکی از میکانیزمهای دفاع «من» در برابر وضعیتهای آسیبآور است.
۲- روانشناسی: تفاوت بین آسیمهگی و ترس در این است که عامل ترس معلوم است ولی عامل اضطراب برای سوژه (فاعل نفسانی) معلوم نیست. مرگ و جنسیّت (سکسیّت) (Sexuality) دو عامل اساسی دلهرهاند.
تیوریهای متعلق به عرصۀ روانکاوی دوگونه اضطراب را از هم تفکیک میکند.
۱- اضطرابِ فیالبداهه (اتوماتیک)
(Automatische Angst/Automatic anxiety) هنگامی بروز میکند که سوژه خود را در برابر موقعیتهای آسیبزا مییابد، موقعیتهای که در وی چنان تحریکاتی (درونی یا بیرونی) را بار میآورد که نمیتواند آنها را مهار کند. فروید آسیمهگی فی البداهه را از آسیمهگی به حیث «آژیر خطر» متمایز میشُمُرد.
۲- اضطرابِ ناشی از یک خطر واقعیِ (Realangst) خارجی که تهدید واقعی برای سوژه است. این گونه آسیمهگی در برابر آسیمهگیِ ناشی از رانشهای درونی (Pulsions) قرار میگیرد.
اضطراب در تیوریهای فروید: «در نخستین نظریۀ فروید، آسیمه گی عبارت بود از تأثیراتی که از تغییر رانش یا لیبیدویی که به ارضأ نرسیده است، حاصل میشود.» (واژگان فروید، ۳۳) مطابق دومین نظریۀ فروید (۱۹۲۶)، «اصطلاح اضطراب به حالت نفسانی خاصی اشاره دارد که مشخصۀ آن انتظار در رسیدنِ خطری خاص است به نحوی که گرچه مربوط به امری ناشناخته برای فرد است، معالوصف او را برای مقابله با آن آماده میکند… اضطراب واکنشی است که در ابتدا فرد در مقابل درماندهگی خود در پیِ واقعهای آسیبزا بروز میدهد. به همین جهت است که بعدها هر موقع که در موقعیتی خطرناک قرار میگیرد، حالت هشدار و آژیر را برای او پیدا میکند.» در این معنا، اضطراب حالتی است که از فرد در مقابل وحشت (Schreck) حمایت میکند، وحشتی که در مواجهه با خطری که برای آن آماده بوده حاصل شده است.» (همان جا)
برای فروید اضطراب نه نوعی نقصان در سازگاری فرد با محیط است و نه تجربهیی میتافیزیکی یا ناشی از بحران وجودی او در جهان، بل، چیزی است که فرد را از وجود خطری درونی در رابطه با امیال و رانشهایش آماده میسازد و از همین روست که حالتی دفاعی و ناخوشآیند دارد.
اضطراب در تیوریهای لَکان (Lacan): لَکان در نگاشتههای پیش از جنگ جهانی دوم مفهوم اضطراب را در رابطه با «کالبدِ توحید نیافتۀ کودک» در مرحلۀ آیینه (هنگامی که طفل از طریق دسترسی به تصویر خویش در آیینه نسبت به وجودِ خود آگاهیِ اجمالی پیدا میکند) مورد بررسی قرار داده بود. از دید او، طفل با تمرکز دادن نفسانیات خود به دورِ محوری چون ذَکَر موفق میشود به توحید اجزاءِ مختلف بدن خود دسترسی یابد و از این طریق از اضطرابِ ناشی از محرومیت از ذَکَر برای بار اول مواجه شود. لَکان همچنان اضطراب را با وحشتِ کودک و بلعیده شدن توسط مادر، گِره میزند. یعنی اضطراب کودک ناشی از ترس و جدایی از مادر نیست بل مربوط به عدم توانایی او در قبول این جدایی است. (واژگان لکان :۴۳)
تیوریهای روانکاوانه رویِ دادههای بالینی (کلینیک) استواراند و تلاشهای علمی برای توضیح زندهگی نفسانی انساناند و یکسره از میتافیزیک فلسفی فاصله دارند.
۱- اگزیستانسیالیزم: اضطراب وضعیتِ آغازین انسان است زمانی که آگاهی مییابد که به جهان پرتاب شده است تا در آن زندهگی کند و بمیرد.
کییرکه گار (Kierkegaard) اضطراب را تجربهیی میداند که هم فناپذیری انسان و هم کنده شدن او را از عدم تمثیل میکند.
دلهره نشانۀ یک پریشانیِ میتافیزیکیِ مختص به انسان است زیرا این تنها انسان است که آرزوی چیزهایی را میکند که از آنها هراس دارد و در هراس است از چیزهایی که آرزو میکند. هایدگر اضطراب را جزئی از ساختار وجودی دازاین [انسان] میشمارد که تنها و بیگانه در جهان حضور دارد.
کانت اضطراب را سرگیچی عدم میداند ولی سارتر آن را سرگیچی آزادی میشمارد.
