انحطاطِ جامعۀ افغانی

بخشِ سیزدهم

«آدمِ نادان آزاد نیست زیرا خود را در حضورِ جهانی می یابد که با همه تعلقی که به آن دارد بیرون و فراتر از او واقع است – جهانِ بیگانه یی که ساختۀ او نیست و در آن نمی تواند خود را در خانۀ خود احساس کند.»(هگل)*

۲ – جهاد – دروغِ قرن:

چگونه گی سازمانیابی مقاومتِ مسلحانۀ ضدِ حزب – دولت از سوی امپریالزم و ارتجاع را در جای دیگر توضیح داده ام.** در اینجا بُعد دیگر این مقاومت را که نامِ جهاد را بر آن گذاشتند، مطرح می سازم.

دیگر آشکار شده است که استراتیژی “هلال سبز” برای محاصره کردن اتحاد شوروی از سوی جنوب و میدان دادن به حرکت اخوان المسلمین (با مرکزیت الازهر قاهره) یکی از نقشه های اساسی امریکا و دولتهای اروپایی جهت پس زدنِ اشاعۀ اندیشه های رهایی بخشِ سوسیالیستی و ضد استعماری در کشورهای اسلامی بود. سازمانیابی اسلامیزم سیاسی در افغانستان همزمان بود با تشکل سازمانهای چپ. تشویق اسلامیزم در افغانستان از سوی ارتجاع منطقه به ویژه پاکستان به حیث یک نظامِ اسلامیست، به هدایت استخبارات کشورهای امپریالیستی صورت گرفت.

پان اسلامیزمی که از سوی پیشوایان الازهر موعظه می گردید هدفی یگانه داشت: جلوگیری از اشاعۀ مارکسیزم در “جهان سوم” و ایجاد مقاومتِ ضد دولتی در جمهوری های مسلمان نشین اتحاد شوری!

ایدیالوگهای اسلام از همان آغاز پیدایی شیوۀ استراتیژیک سرکوبِ مقاومتهای سیاسی را با جزئیات آن زیر نام “جهاد” تدوین کرده بودند. از سرکوب معتزله در سده های ۸ و ۹ میلادی گرفته تا مقاومت در برابر ناصر و اتاترک، یک نسخه تجویز می شد : جهاد!

از چگونه گی تشکل و تجهیز جهادیها همه با خبر اند و ضرورتی برای تکرار نیست.

گفته می شود که بیش از ۷۰ سازمان سیاسی – نظامی در بیش از هزارو صد گروه عملیاتی (مجموعاً بیش از صد و ده هزار مسلح) زیر نام جهاد در برابر حزب – دولت مصروف جنگ بودند. مقاومت ها در برابر قدرتهای مرکزی معمولاً در روستاها، جاهایی که دور از دایرۀ نفوذ حاکمیت باشد، مستقر می گردند. مردمانِ روستاهای افغانستان همان دین قدیم را بدون کوچکترین تغییری می زیستند و مبارزه برای “نجاتِ اسلام” برای آنها ملموس نبود. در شهر ها نیز از ویران کردن مساجد و ممانعت ادای مراسم دینی خبری نبود. فاجعه یی که به نام یک دروغِ بزرگ زنده گی بیش از دو ملیون انسان را گرفت در نهایت به انارشی جهادی در کابل و ولایات انجامید.

در جریان جنگ ۱۴ سالۀ فرسایشی، آن بخشی از جامعه که در زیر سیطرۀ “جهاد” قرار داشت، سیمای “دفاع از خدا و دین را” در لحظه های دوزخیِ زورگویی، کشتار، تجاوز، دزدی، بی حُرمتی به کرامت انسانی به ویژه نفی کامل حیثیت دختران و زنان باز یافتند. در این بخش از جامعه ارتکاب جنایت به نام دفاع از اسلام، سرازیر شدن ملیاردها دالر، قاچاق مواد مخدر و منابع طبیعی کشور، آواره شدن ملیونها انسان از خانه ها و قریه های شان، شیرازۀ ارزشهای سنتی را فرو ریختاند! قهقرایی شدن ارزشهای استه تیک را در این بخشِ جامعه میتوان در نگاشته یی خواند که ضیأالحق را «نگین اسلام» تراشید! “ارزشهای”!! اخلاقی جهاد را میتوان در آیینۀ جنگهای کابل باز خواند.

دشمنی جهادیان با مدرسه و آموزشِ علمی ریشه های کهنِ افسانه یی دارد. در تورات در سِفر پیدایش(کتابِ تکوین) چنین پرداخته شده است که مار(کنایه از شیطان و شر) از حوا خواست تا از میوۀ «درختِ شناختنِ نیک و بد»(درختِ معرفت) که از سوی خدا ممنوع شده بود، بچشد. حوا با شهامتِ زنانه یی که داشت از فرمانِ خدا سرپیچی کرد و گناهِ آزادیِ اراده و خِرد ورزی را به عهده گرفت. «زمانی که آدم و حوا از میوۀ ممنوع چشیدند، چشمانِ شان باز شد و آنگاه دریافتند که برهنه اند.»(سِفرِ پیدایش، فصل های ۲ و ۳) حوا در واقع بانیِ اندیشیدن بود – البته به بهای رانده شده از فردوسِ برین! جهادیان برای آن که دختران و پسرانِ افغان باری دیگر از “میوۀ درختِ ممنوع” نچشند و از بهشتِ جهادی رانده نشوند مدرسه ها را به آتش کشیدند و بیش از دو هزار آموزگار را در دوامِ چهارده سال جنگ با حزب – دولت تیرباران کردند!

شمارِ زیاد آدمهایی که با داشتن اعتقاد به دین ،با زنده گی سادۀ معمولی شان در حرکتِ سراسری جهاد شرکت کردند، در منطقِ جنگ چنان گیر ماندند که آدم کشتن، غنیمت بُردن، ویران کردن و مستقر ساختن وحشت را در روستا و مناطق زیر نفوذ شان امری کاملاً واجبیِ جهاد پنداشتند. امّا حقیقت چیز دیگری بود: بهره برداری ابزاری از ایمانِ مسلمانانی که با افتخار در جنگ ویرانگری به نام “دفاع از دینِ اسلام” جان فشانی کردند. فرماندهان این گروه ها و احزاب که خرجین های انباشته از دالر را نصیب می شدند تا پیشبردِ جنگ در برابر حزب – دولت و شوروی را سوق و اداره کنند، مصروف فربه ساختن خود بودند. آنان زیر سایۀ محافظت دولتهای پاکستان و ایران به زنده گی افسانه یی دست یافتند. تناقضات و جنگها بین هفتگانه و هشتگانه و ده ها سازمان دیگر، چهرۀ واقعی جهاد را به حیث یک “حرکتِ گستردۀ اغواگرانه” افشا می ساخت.

میلیونها انسانی که در بسترِ “جهاد” در جریان ۱۴ سال طعم تلخ جنگ ویرانگر را چشیده بودند باور و اعتقاد خود را نسبت به “تیکه دارانِ” دروغ از دست دادند. بحرانِ ارزشیِ ناشی از جهاد ارزشهای انسانی را با خود به یغما بُرد. فجایع جنگهای کابل و دیگر مناطق پس از پیروزی “مجاهدین” پدیده هایی بودند که انحطاط ارزشی جامعۀ زیر سلطۀ جهاد را آشکار می ساختند.

سازمانهای جهادی ارادۀ خودی نداشتند و به حیث مزدورانِ جنگی در خدمت تمویل گران و “میزبانان” (پاکستان و ایران) بودند. “از خود بیگانه گیِ” این نیروها سرنوشت آن بخش از جامعه را که زیر سیطرۀ شان بود تعیین میکرد، یعنی سرنوشتی که دیگر کاملاً از خود بیگانه و در بند بود. آزادی و اختیار در این بخش جامعه که زیر سیطرۀ جهاد بود نیز معدوم شده بود. این بخش جامعه نیز برون از ارزشهای انسانی می زیست. انارشیِ جهادی و سپس دیکتاتوریِ الیگارشی طالبی دو بخش جامعه را (بخشِ زیرِ نفوذِ حزب – دولت و بخشِ زیرِ سلطۀ جهادیان را)که در انحطاط فرو رفته بودند، با هم وصل کرد. جامعه یی که در انحطاط به سر می بُرد در اثر تصاحبِ نابرابرِ پولهای بادآورده برای پیشبُرد جنگ و حصولِ غنایم از طریق چور و چپاولِ مردم و دارایی های عامه، همزمان به گونۀ افقی به دوبخش دارا و نادار تقسیم شد.

————

* درسهایی در بارۀ زیبایی شناسی، ترجمه از متنِ فرانسوی از ماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien