انحطاطِ جامعۀ افغانی

[افزوده]

ارزش چیست؟(۱)

«آیا آن چه موردِ پسندِ خدایان است پارسایی است یا آن چه خود مطابقِ پارسایی است موردِ پسندِ خدایان قرار می گیرد؟»(سقراط، اوثوفرون – اثرِ افلاطون)

افلاطون از زبانِ سقراط موضوعِ بنیادیِ “ارزش چیست؟” را (البته از ورای مثالِ ایده آلیستیِ پارسایی یا دینداری) مطرح کرد تا مسألۀ عینی بودن ارزش ها را در کُنشِ آدمیان موردِ بحث قرار دهد.

برای آنکه بتوان از فروپاشی ارزشها به حیث عنصرِ اساسیِ انحطاط سخن زد باید مفهوم ارزش را روشن کرد. نخست از همه باید در نظر داشت که مفهوم ارزش به “ارزشها” تعلق می گیرد، یعنی واژۀ ارزش معرفِ یک شئ نبوده بل دلالت به چیزهایی می کند که در عرصه های مختلفِ زنده گیِ اجتماعی حضور دارند : از گونۀ آزادی، دادخواهی، زیبا، والا، سودمند، زیست، شجاعت، بشرخواهی و غیره. تفکر فلسفی در آغاز تمامی ارزشها را به دو دسته تقسیم کرد: نیک و بد (خیر و شر). برای افلاطون خیر و زیبا عین مفهوم را داشتند. بینش دینی خیر و حقیقت و زیبا را چیزهای یگانه می پندارد. امّا از دیدگاه برخی اندیشه پردازان از همه ارزشها میتوان آزادی یا اختیار را در برترین جایگاه قرار داد چون تنها از طریق آزادی است که می شود دیگر ارزشها را برگزید. سارتر حتا چنین مطرح کرد که بدون امکانِ گزینش از سوی یک سوژه، ارزشها وجود ندارند، به این معنا که معطوف شدنِ توجه یک سوژه به یک شئی و انتخاب او به یک چیز یا یک پدیده ارزش قایل می شود. اما این ایده دشواریی را از پی دارد: اگر این سوژه است که ارزش را می سازد، وجودِ این سوژه، خود، یک ارزش است یا خیر؟ منطقاً باید پذیرفت که یک ارزش است در غیر آن موجودی را که ارزش آفرین است نفی میکنیم و به تناقض می رسیم. پس این سوژه نیست که ارزش ها را تعیین می دارد، بل، ارزشها در بیرون از ذهنِ سوژه، دارای واقعیتهای عینی اجتماعی اند!

با کنار گذاشتن سوبژکتویزم سارتر، می رسیم به اینکه ارزشها به حیث “عینی ها” چیستند؟ باید پذیرفت که ارزشها وجودِ آزادی را هم از نگاه منطقی و هم از نگاه زمانی پیش تر مفروض می دارد اما آزادیِ گزینشِ یک ارزش سازندۀ این ارزش نمی تواند باشد چون برای توجیه انتخاب خود ، ما به خود مراجعه نمی کنیم بل به “ارزشها” مراجعه میکنیم، ارزشهایی که آنها را در بیرون از خود و بیرون از گزینش خود موجود فرض می داریم!

هابرماس بر آن است که ارزش چیزی است که از طریقِ برقراریِ یک توافق بین ذهن ها شکل می گیرد؛ به دیگر سخن، ارزشها در مبادلۀ اجتماعی جان می گیرند و ما آنها را به حیث واقعیتهای بیرونیی که در محیط پرورش و زیستِ خود می یابیم، می زییم. ارزشها در بسترِ فرهنگِ یک جامعه تبلور می یابند.

پس ارزش به حیث یک مفهومِ کُلی و عام به چیزی گفته می شود که موضوعِ یک سنجش و برآورد قرارگرفته، باعث یک داوری شود و گزینش (پسند) را از پی داشته باشد. در عرصۀ اخلاق ارزش به چیزی گفته می شود که توسط یک گروه اجتماعی “پسندیده و مرجح “تلقی شود.

ارزشها و هنجارهای اجتماعی (نورمها) با هم یکی نیستند. ارزشها به حوزۀ “باید بودن” (بایسته گی) تعلق می گیرند (مثلاً صادق بودن) و هنجارها به “باید کردن” در رفتار اجتماعیِ یک گروه؛ یعنی آنچه افراد یک گروه باید در زنده گی اجتماعی شان مراعات کنند (مثلاً شیوۀ لباس پوشیدن).

آشکار است که مقام و مرتبتِ ارزشها نسبت به هنجارها متعالی تر است و می تواند در جوامع مختلفی که دارای هنجارهای گوناگون باشند به طور یکسان حصور داشته باشند (مثلاً صداقت که صرف نظر از نحوۀ کنشها و رفتارهای اجتماعی در همه جوامع به حیث ارزش مطرح است).

ارزشها وابسته به مفاهیم خوب و بد اند و هنجارها وابسته به مفاهیم “اجباری” “قدغن”، “اجازه” و غیره.

وقتی از عینی بودن ارزشها سخن زده می شود باید روشن شود که آنها روی چی واقعیتهایی بنا می یابند؟ باید دلایلِ محکم و استواری وجود داشته باشد که ما یک چیز را “ارزش” بپذیریم. نظریه هایی که وجود یک حسِ ارزش یابی را در انسان مطرح میکند (آنگونه که حسِ دریافتن رنگها را داریم) پذیرفتنی نیستند، زیرا کافیست بگوییم که می شود از شادمانی یک کس غمگین شویم تا تناقض بین حالتِ عینیِ بیرونی و حالتِ درونی ما را نشان دهیم. اما آنچه یک چیز را به حیث ارزش در یک جمعیت نهادینه می سازد دلایل عینیِ زنده گی این جمعیت در دوام تاریخ آن است. این دلایل به وسیلۀ افراد جمعیتِ نامبرده و به وسیلۀ ناظرین بیرونی به حیث دلایل عقلانی (بُنیاد یافته روی خِرد ورزی) پذیرفته می شوند. مثلاً روحیۀ آزاده گی نسبت به روحیۀ اسارت بنابر دلایل استواری در همه جوامع به حیث یک “ارزش” پذیرفته شده است. البته نمیتوان برتری روحیۀ آزاده گی را نسبت به روحیۀ اسارت با استدلال فلسفی یا علمی ثابت کرد، اما بُنیادِ بخردانۀ آن پذیرفتنی به نظر می آید.

کانت حتا برآن بود که ارزشها و نورمهای اخلاقی از یک خِرد ورزیِ جهانشمولِ “انسانی” سرچشمه می گیرند، اما این نظریه روندِ مشخص دگرگونیِ ارزشها را در بسترِ تاریخ جوامع انسانی نادیده می گیرد.

در بینشهای میتافیزیکی (از جمله ادیان) مرجع اصلی ارزشها خداست. نیچه با ارایۀ این حُکم که «خدا مرده است!» آغازِ بحرانِ نظام ارزشی جوامع غرب را اعلام کرد. از دیدگاه او این بحران زنده گی انسان غربی را که دیگر بدون قبله شده است چیزی کاملاً “پوچ” جلوه می دهد. انسان غربی برای رسیدن به “اَبر – انسان” وسیلۀ دیگری جز “قدرتِ زنده گی” در اختیار ندارد، چون سکویِ ارزشهای خود را که خدا باشد، دیگر از دست داده است. نیچه برای برون رفتن از نیهیلیزم، زنده گی را به حیث ارزش مطلق مطرح میکند، زنده گی را با همه ابعاد و جلوه هایش بدون هرگونه پیش داوری!

از دید او زنده گی یگانه ارزش است و آنچه از زنده گی بر می خیزد و در خدمت زنده گی است ارزش است، البته زنده گی در تجلیِ سرشتی اش!

از مجموع حکمت مردمان و گرایش کُلی اندیشه پردازان میتوان چنین نتیجه گرفت که: ارزش چیزی است که به شکلی از اشکال با نگهداشت، گسترش و متعالی شدنِ زنده گی انسان پیوند دارد. از این نِگرگاه، می شود گونه یی ثبات و تداوم ارزش ها را در زمان و مکان مطرح کرد و آنها را جهانشمول دانست. نخستین ارزش پایه یی نگهداشت و بهسازی زیستن است. سنجش بهای زنده گیِ آدمی مقیاس ندارد یعنی با هیچ چیزی اندازه شدنی نیست؛ اعدام یا قصاص به هیچ وجه “بهای” گرفتن زنده گی یک آدم را جبران نمی کنند! (۲)

اشاعۀ اندیشه ها و بینش هایی که بهشدِ زنده گی آدمها را مطرح می کنند و تلاش و مبارزۀ عملی در جهت تحقق این بهشد، کُنِش های بی بدیل و ارزشمند اند. عروجِ نام و سیمای دادخواهانِ بزرگ در آسمانِ افسانه های مردمی از همین جا سرچشمه گرفته است!

******************************

(۱) شماری از دوستان موضوع “چیستی ارزش ها” را از ورای تبصره های شان در دوام چهارده بخشِ “انحطاطِ جامعۀ افغانی” مطرح کردند که اینک به پاسخ آن می پردازم.

(۲) در جامعۀ افغانی در دوام چهار دهه زنده گی آدمها هم ارزِ چند دالر شده است! تنها اگر همین ارزش بُنیادی را (زنده گی را) معیار قرار دهیم، جامعۀ افغانی از منحط ترین جوامع در سطح جهانی است. به همین گونه اگر جایگاه زن و کودک را معیار قرار بدهیم، پیداست که کرامت انسانیِ زن و کودک چنان پامال است که می شود از جامعۀ زن – ستیز و کودک – ستیز سخن زد. وقتی یک “رییس جمهور” از کشته شدنِ ۴۵ هزار نظامی در دوام سه – چهار سال خبر میدهد (شمارِ زخمی ها و خانواده های به ماتم نشتسه و به فقر نشسته را که حساب نمی دهد!) تا اشاره یی داشته باشد به “جنگی” بودن قوای مسلح، می توان “ارزش زنده گی” را در “نظام ارزشیِ” (بخوانید “نظام ارزش – ستیزی”) جامعۀ افغانی حدس زد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien