پدیدارشناسی

پدیدارشناسی (Phénoménologie)

۱- واژۀ فنومنولوژی برای نخستین بار توسط یوهان هنریش لامرت (J.H.Lambert) ریاضی‌دان و فیلسوف سویسی در اثرش به نام «ارغنون جدید» (Neues Organon) به کار بُرده شد. وی فنومنولوژی را تیوری پندار دانست و بر آن بود که دست‌یابی به حقیقتِ مطلق و شناختِ کاملِ خطا ناممکن است.

۲- از دیدگاه هِگل، پدیدارشناسی روندِ منطقی و هستی‌شناسانه‌یی است که روح هم فاعل (سوژه) آن است و هم مضمون (ابژه) آن، روندی که روح را از شناختِ حسی به شناخت مطلق می‌رساند. از آنجا که هر یک ازسیماها یا «آن‌های» روح یک پدیده است، پدیدارشناسی بیانِ فلسفیِ سراسرِ آن روند است.

۳- ادموند هوسرل (Husserl) موضوع پدیدارشناسی را دست‌یابی به ذاتِ بُنیادی تجاربِ شعور و آنچه در اثرِ عطفِ توجه شعور، پدیدار می‌گردد، دانست. پدیدار شناسی از این دیدگاه برگشت به شناخت خودِ چیزهاست، آنگونه که خود را برای شعور به نمایش می‌گذارند. و از آنجا که شعور با معطوف ساختنِ خود به چیزها، فعال است، نقشی هم در شناخت دارد؛ از همین جاست که پدیدارشناسی گونه‌یی برگشت به شعور نیز است.

«این مکتب در پی آن است که با تفکیک آگاهیِ با واسطه و بی واسطه از یکدیگر، آگاهی انسان را از پدیدارهای ذهنی که بدون واسطه در ذهن وی ظاهر می‌شوند و ممکن است حتی عینیتی هم نداشته باشند مورد مطالعه قرار دهد. هوسرل معتقد است که هر فعالیت ذهنی «وجه التفاتیِ» خاصی دارد، یعنی چیزی که ذهن ما در موردش به تفکر می‌پردازد در یک لحظۀ خاص به دلیل التفات ذهنی موجود می‌شود، حال آنکه ممکن است آن وجودِ ذهنی، موجودی عینی نباشد. در نظر هوسرل موضوع فلسفه همین موضوعات مورد آگاهی است، هر آنچه که تجربه می‌کنیم، اعم از این که وجود داشته باشد یا نداشته باشد. هوسرل اصطلاح پدیدارشناسی را هم برای «روش» خاص و هم برای اصول و مبادی فلسفی خود به کار می‌برد. او از دو واژۀ «منشأ» و «آغاز»در تبیین و توضیح این اصول و مبادی استفاده می‌کند. اندیشۀ هوسرل با خودآگاهی مبتنی بر پدیدارشناسی آغاز می‌شود و بر نقطه آغازین تفکر تاکید می‌ورزد و بر این باور است که اندیشمند می‌تواند بر سبق ذهن‌ها و تمایلات غالب آمده و تنها بر مطالب متقین اتکا داشته باشد.

ژان پل سارتر در پدیدارشناسی خود بر این نکته تکیه می‌کند که اگرچه جهان عینی بیرون از ما وجود دارد، اما حقیقت جهان عبارت است از آگاهی نسبت به جهان. سارتر این عبارت را از فلسفۀ پدیدارشناسی ادموند هوسرل اخذ نموده و وجود جهان را بسته و قائم به وجود آن در ذهن سوژه (من نفسانی) می‌داند، بر این اساس و طبق ادعای سارتر، درست است که بشر از  حیث وجود، عالم را خلق نکرده، اما از حیث ظهور، یعنی ظهور در آگاهی آدمی، عالم، منوط و قائم به منِ نفسانی (سوژه) است.

موریس مرلوپونتی نیز نظام فلسفۀ خود را به طور گسترده‌ای مطابق پدیده‌شناختی هوسرلی، البته با تأکیدها و تفاسیر اگزیستانسیالیستی طرح نموده است. مرکز نظام پوزیتیویسم پدیده شناختی او نظریۀ«پیشینگی (اولویت) ادراك»  است که در بهترین کتاب شناخته‌شده‌ی او یعنی «پدیده‌شناسی ادراك» شرح داده شده است. مطابق نظر مرلوپونتی پدیده‌شناسی آشکارکنندۀ جهان است، از نظر او واقعیت، نخستین عبارت از جهانِ زندگیِ درك شده است. همچنین مطابق نظر وی انسان به طور مستقیم به هستی و حقیقت از طریق آگاهی ادراکی دست می‌یابد. به نظر وی از طریق پدیده‌شناسی ادراك، نائل شدن به درجات دیگر تجربه همچون پدیده‌شناسی حقیقت بینالاذهانی و همچنین پدیده‌شناسی اخلاقی، دینی و تجربۀ زیباشناسی نیز امکان‌پذیر می‌گردد.» (فهیمه دهقانی ناژوانی، مقالۀ پدیدارشناسی، پژوهشکدۀ باقرالعلوم)

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien