پرستارِ سپیدار
رازِ خشکیدۀ دستانم را
با سپیدارِ خزان – دیدۀ این باغ نهادم
روحِ تبدارِ درخت
برگلوگاهِ شب اندودۀ فریاد
گره بست
باد
ـآن وحشیِ شبگردِ خیابانیِ مست ـ
رازِ این درد به دستانِ تو آویخت
اینک آن خشک – سپیدار
راه سبزینِ قدمهایِ تو در چشم
پایِ افسرده گی خویش نشسته است
کابل ۵ عقرب ۱۳۶۳
