پراکسیولوژی/ کُنششناسی/ کِردمان شناسی (Praxeology)
کُنششناسی در اصل مطالعه و بررسیِ کنشهای انسانی است بدون در نظر داشت ارزشهای آنها؛ یعنی صرف به تحلیل اعمال انسانی به حیث رویدادها میپردازد.
از بسا دیدگاهها، فلسفۀ اخلاق زمینۀ تاریخیِ پیدایش و تدوین پراکسیولوژی به شمار میرود. نخستین فیلسوفی که بُنیادهای اخلاق را مورد سؤال قرار داد، ژیریمی بنتهام (Jeremy Bentham) بود؛ وی به جای اصل نیک و خوب، اصلِ سودمندی (Utility) را نشاند، یعنی به جای تصمیمگیریِ مقاماتِ حقوقی و اخلاقی، اصل سودمندی برای انسان مطرح شد. وی بایا شناسی (Deontology) را به جای اخلاق (Etics) قرار داد.
در آغاز (سالهای ۱۸۸۰) واژۀ پراکسیولوژی در عرصۀ اقتصاد برای مطالعۀ بارآوری و مؤثریت پراتیک تولیدی استخدام شد. اما پستر، پراکسیولوژی مجموع کنشهای انسانی را مورد نظر قرار داد. لودیگ فن میزس (Ludwig Von Mises) در اثر مشهورش به نام «کُنش انسانی» (Human Action) مینگارد: «پراکسیولوژی کُنش انسانی را به طور کُل مورد مطالعه قرار میدهد. پراکسیولوژی نی به شرایط مشخص محیط که انسان در بستر آنها عمل میکند توجه دارد و نی به محتوای مشخص سنجشهایی که عمل انسانی را رهنمون میشود.»
«کُنش انسانی» نخستین اثریست که به پژوهش دربارۀ کنشهای انسانی به طور منسجم میپردازد.
کُنش، موضوع پراکسیولوژی را تشکیل میدهد. کنش چیست؟ کُنش (عمل) تدارک وسایل است برای دستیابی به یک هدف؛ کُنش همزمان تبارز ارادۀ انسانی است (اراده یعنی توانایی انسان برای برگزیدن، ترجیح دادن چیزی از چیز دیگر و رفتاری را برای رسیدن به آنچه برگزیده شده است، اختیار کردن). کُنش دو ویژهگی دارد: آگاهانه است و مؤثر است. از دیدگاه میزس، کار، کنش است، چون کار کردن یعنی فراهم آوردن وسایل برای رسیدن به یک مقصد. اما گفتن نیز کُنش میتواند باشد و «چیزی نکردن» نیز میتواند سیر رویدادها را دگرگون سازد و کُنش باشد.
فصل پنجم بخش سومِ کتاب اولِ سرمایه که «روند کار» را مورد بررسی قرار میدهد، در واقع پراکسیولوژی است. در این فصل مارکس همه عناصرِ روند کار را مورد مطالعه قرار میدهد. وی مینگارد: «عوامل سادۀ پروسۀ کار عبارتاند از فعالیت طبق هدف یا خودِ کار، محمولِ کار و وسیلۀ کار.» (سرمایه، ج ۱، ۱۸۹)
