تصادف/ اتفاق (Le Hasard)
۱ـ تعریف: مفهوم تصادف در زبان معاصر به رویدادهای پیشبینی ناشده گفته میشود. تصادف همچنان به حیث یک علّت خیالیِ رویدادهای پیشبینی ناشده، تصور میشود، مثلاً زمانی که گفته میشود فُلان حادثه در اثر تصادف اتفاق افتاد، یا تصادفی بود. در برداشتهای گروههای اولیۀ بشری، تصادف با تقدیر و بخت همسان پنداشته میشد ولی رفته رفته بار دینی و میتافیزیکی خود را از دست داد. رویدادها را به خاطر آن تصادفی یا غیر قابل پیشبینی میخوانند که یا علّتهای آنها در دسترس شناخت بشر قرار ندارند و سطح معرفت انسان، آنها را تا هنوز توضیح داده نمیتواند (نا معّین یا گُنگاند)، یا این که علتهای آنها چنان زیاد گِره یافته با هم اند که نمیشود آنها را باز شناخت (فراتعّین یافته (Surdétermination) همانند رویدادهای جَوی)، و یا کاملاً بدون تعّیناند (مانند رویدادهای کوانتیک در داخل اتوم).
از دیدگاه ارسطو، تصادف با آنکه علتِ ایجاد برخی اشیاست، نی به طبیعت (فیوزیس) فروکاسته میشود، نی به صنعت. برای ارسطو، تصادف (اتفاق) با رویدادِ عرضی (Contingent) نزدیک است ولی در فقدان کامل مقصد یا هدف، روی میدهد؛ مثلاً وقتی یک وامدار به بازار میرود و مقروض خود را در آنجا میبیند و پول خود را از او مطالبه میکند، یک رویداد تصادفی است اما این رویداد با قصد و هدفِ به دست آوردن پول روی نداده است، بل با قصد و هدف رفتن به بازار (برای کار دیگری) روی داده است. ارسطو دو مفهوم را از هم تفکیک میکند: بخت (Tukhê) و خود انگیخته (Antomaton) یا اتفاق. ارسطو خود تفاوت بین بخت و اتفاق را چنین توصیح میدهد:
«فرق میان آن دو این است که «اتفاق» مفهوم عامتری است. هر نتیجهای که از بخت حاصل میشود ناشی از اتفاق است ولی هر چه بر حسب اتفاق روی میدهد ناشی از بخت نیست.
بخت و نتیجۀ بخت خاص موجوداتی است که استعداد داشتن بخت نیک را، و به طور کلی استعداد به جا آوردن عمل ارادی را، دارند. از این رو بخت بضرورت وارد در حیطۀ اعمال ارادی است. نشانۀ این واقعیت این است که نیکبختی عین سعادت یا تقریباً سعادت شمرده میشود و سعادت نوعی عمل ارادی است؛ زیرا سعادت در ارجمندی عمل است. از این رو موجودی که استعداد به جا آوردن عمل ارادی را ندارد هیچ کاری را به سبب بخت نمیتواند بکند. بنابر این، شئی بی جان یا حیوانی از نوع پست یا کودک، نه ممکن است کاری بر حسب بخت انجام دهند ـ زیرا قادر به قصدی از روی تّعقل نیستند ـ و نه میتوان آنها را نیکبخت یا بدبخت خواند مگر به معنی مجازی چنانکه مثلاً پروتارخوس [گویا اشاره به شاگرد گرگیاس است که در رسالۀ فیلبس افلاطون، با سقراط دربارۀ لذت بحث میکند.] میگوید سنگهایی که در ساختن قربانگاهها به کار رفته اند نیکبختند زیرا مردمان آنها را محترم میدارند در حالی که همجنسهای آنها زیر پا لگد مال میشوند. ولی همین اشیا نیز ممکن است به معنی خاصی بر حسب بخت منفعل شوند و آن در موردی است که کسی که کاری با آنها میکند این کار را بر حسب بخت بکند، ولی نه در موارد دیگر.
اما اتفاق، هم در مورد حیوانات نوع پست صدق مییابد و هم در مورد بسیاری از اشیاء بی جان. مثلاً میگوییم اسب بر حسب اتفاق آمد؛ زیرا با این که آمدنش مایۀ نجات او شد، او به منظور نجات یافتن نیامد. یا میگوییم سه پایه بر حسب اتفاق افتاد؛ زیرا اگر چه وقتی که افتاد روی پاهایش ایستاد به طوری که بتوان روی آن نشست ولی افتادنش برای این مقصود نبود.
پس روشن است که در مورد اموری که ممکن است برای مقصودی سودمند باشند ولی برای نتیجهای که از روی دادن آنها حاصل میشود روی نمیدهند، و علتی خارجی دارند، میتوان اصطلاح «برحسب اتفاق» را به کار بُرد. این امور اتفاقی را هنگامی میتوان «ناشی از بخت» خواند که موضوع قصد و تعقل باشند و از عواملی سر بزنند که استعداد به جا آوردن عمل ارادی را دارند. نشانه این امر کلمۀ «بیهوده» است که هنگامی به کار میرود که A برای B باشد ولی به B نینجامد. مثلاً راه رفتن برای تخلیه رودههاست و اگر پس از راه رفتن این نتیجه حاصل نشود میگوییم بیهوده راه رفتیم و راه رفتن بیهوده بود. این سخن حاوی این معنی است که امری که بالطبع وسیلهای برای غایتی است چون به غایتی که آن امر وسیلۀ طبیعی آن بود منتهی نگردید پس بیهوده روی داد؛ حال آنکه اگر کسی بگوید استحمامکردنم بیهوده بود زیرا خسوف روی نداد سخنش نا معقول خواهد بود زیرا یکی از این دو امر برای دیگری نبوده است.
اصطلاح «اتفاق» حتی بر حسب اشتقاقش نیز دلیل بر این است که امری به ذات خود بیهوده روی داده است. سنگی که به مردی اصابت کرد برای اصابت به او نیفتاد. از این رو میگوییم سنگ بر حسب اتفاق افتاد زیرا ممکن بود به سبب عمل عاملی و به منظور اصابت به آن مرد افتاده باشد. فرق میان «اتفاق» و «بخت» در مورد اموری که به حُکم طبیعت روی میدهند بیشتر از موارد دیگر است زیرا وقتی که شیئی برخلاف طبیعت به وجود میآید نمیگوییم آن شئی برحسب بخت به وجود آمد بلکه میگوییم بر حسب اتفاق به وجود آمد. با این همه اگر در مطلب دقیقتر شویم میبینیم که این مورد نیز با «بر حسب اتفاق» به معنی حقیقی روی میدهد خارج از خود آن امر است در حالی که علت شئی طبیعی در خودش است.» (ارسطو،فیزیک، ۱۳۸۵: ۷۸ـ۸۰)
اسکندر افرودیسی (Alexandre d’Aphrodise) برای بیان روشن برداشت ارسطو این مثالها را میدهد: یک اسبِ گُم شده با صاحبش مواجه میشود. این رویداد برای اسب اتفاق است و برای صاحبش یک بخت.
آنتوان اوگوستن کورنو (Antoine Augustin Cournot) اتفاق را «مواجه شدن و آمیزش دو رنجیرۀ علّیِ مستقل از هم» تعریف میکند که پیامدهای آنها به طور آنی با هم میآمیزند. مثلاً وقتی چسپندهگی خشتها توسط باران شُسته میشود (زنجیرۀ اول علّی) تا یک خشت از دیوار جدا گردد و این خشت در اثر جاذبۀ زمین، فرود آید (زنجیرۀ دوم علّی) و به فرق رهروی اصابت کند (رویداد اتفاقی). این اتفاق از آمیزش دو علت که از هم کاملاً جدا و مستقلاند (قوۀ شاراندن باران با قوۀ جاذبۀ زمین هیچگونه رابطه و پیوندی ندارد) پدیدار میگردد.
۲ـ جایگاه تصادف در علوم:
معمولاً توضیح دادن را با پیشبینی کردن رابطه میدهند. در نگاه اول مفهوم تصادف از دایرۀ توضیحات علمی بیگانه انگاشته میشود. اما گاهگاه دانشمندان از نقش تصادف سخن میزنند و حتا زیستشناسان، دگرگشتارها (Mutation) در ژِنها (Genes) را تصادفی میخوانند که نقش بُنیادی را در تکامل انواع بازی میکنند.
یک توضیح علمی دو دسته از گزارهها و احکام را در بر میگیرد: یکی تحلیلِ مبتنی بر تجربه یا تشریح پدیده ها، دوم فرضیات یا قوانینی که بر اساس آنها به فهم آنچه مشاهده میکنیم میرسیم. پس در عرصۀ معرفت علمی دو چیز داریم: آنچه را که باید توضیح و شرح داد (موضوع) و آنچه توسط آن شرح داده میشود (تیوریها، فرضیات و قوانین). قوانین کلاً دو گونهاند: یکی این که در شرایط معین، یک رویداد ضرورتاً و الزاماً به وقوع خواهد پیوست و دیگر این که اگر مجموع یک تعداد از شرایط آماده شوند، وقوع یک حادثه کمابیش محتمل به نظر میرسد.
در حالت دوم، نظریات یا قانونها امکان استنتاج قطعی و یقینی در مورد بروز یک رویداد نمیدهند، ولی امکان ارزیابی احتمال بروز آن را فراهم میسازند. زمانی که فیزیک میکانیکی نیوتن به حیث الگوی توضیح پدیدههای طبیعی توسط دانشمندان پذیرفته شد، مفهوم تصادف از عرصۀ شناخت علمی رانده شد چون چنین پنداشته شد که بی اطلاعی و نا آگاهی ما از قوانین میکانیکی طبیعت باعث پندار وجود تصادفات در جهاناند. اگر ما بر همه رموز و جزئیات تمام قوانین حرکت واقف گردیم، به توضیح تمام پدیدههای طبیعی نایل خواهیم شد و دیگر جایی برای وجود تصادف باقی نخواهد ماند.
اما در سدۀ نُزدهم آشکار گردید که شیوۀ استنتاجی در علوم اعتبار قطعی و مطلق ندارد و آهسته آهسته قوانین احتمالات جای آن را گرفتند. اهمیت قوانین احتمالات آنقدر زیاد شد که علوم جایگاه وسیعی را برای تصادف در توضیح واقعیتهای جهان واگذار کردند. دگرگشتارها در ژنهای زندهجانها به وسیلۀ «اشتباه در خوانش» آنها توضیح داده شدند و از این طریق پدیداری خصوصیات جدید در انواع زندهجانها بر بنیاد همین تصادف بیان گردید. آنچه برای انسان بسیار رازآمیز جلوه میکند، روندِ شُدن است، روندی که سیستمهای سادۀ زیستی را به سیستمهای پیچیده و اشکال غنیتر گذار میدهند. اما توسل به ایدۀ تصادف به هیچ وجه به معنای این نیست که توان توضیح پدیدار شدن حیات را حاصل کرده باشیم. زیست و تطور انواع آن تا کنون به حیث یکی از رازهای پوشیده برای بشر باقی مانده است.
فیزیک در سدۀ بیستم با دو تیوری غنای بی سابقه یافت: تیوری نسبیت عمومی و میکانیک کوانتیک. این دو عرصه روی دو بُنیاد جداگانه استواراند و دو تصویر متمایز را از جهان برای ما به نمایش میگذارند. در تیوری نسبیت عمومی جایی برای تصادف وجود ندارد در حالی که در میکانیک کوانتیک، تصادف نقش مهمی را بازی میکند. انشتین بر آن بود که تدوین مُدلهای فیزیک کوانتیک که به توضیح عناصر اولیۀ ماده میپردازند، بسیار جالب و نیرومند و کارا اند ولی مُدلهای ساخته شدهاند و این که خودِ ذرات اولیه، در بیرون از ما چگونهاند، ما به آنها دسترسی نداریم.
۳ـ دیالکتیک ضرورت و تصادف:
در تفکر دیالکتیکی، مفاهیم ضرورت و تصادف به طور مطلق در برابر هم قرار نمیگیرند. در شرایط معین بروز یک حادثه یا ضرورت است یا تصادفی. تنها در وجود همین «شرایط معین» میتوان ضروری را در مقابل تصادفی به حیث تقابل دیالکتیکی آن قرار داد، نی در هر شرایط. پس این تقابل یک تقابل نسبی است، نی یک تضاد مطلق.
مارکس در نامه اش به کوگلمن (Kugelmann) (مؤرخ ۱۷ اپریل ۱۸۷۱) در رابطه با نقش تصادف در تاریخ نگاشت: «… ساختن تاریخ جهانی بسیار آسان میبود اگر میشد که صرف در شرایط مسلمِ (خطا ناشدنیِ) پیروزی، مبارزه را راه انداخت. و از سویی چنین تاریخی خیلی رازناک (Mystique) میبود اگر «تصادفات» هیچگونه نقشی در آن نمیداشتند. البته این تصادفها در چوکات کُلی تکامل جا میگیرند و به وسیلۀ تصادفاتی دیگر جبران میشوند. اما شتاب یا کُندی حرکت نامبرده بسیار وابسته به چنین تصادفهایند، از جمله: خصلت آدمهایی که در رأس جُنبش قرار میگیرند…»
