تعریف

تعریف / حد (Définition)

به طور سنتی، تعریف کردن یک واژه به معنای توضیح دادن آن است و تعریف کردن یا محدود کردنِ یک موجود، به معنای ترسیم و نشان دادن ماهیت یا ذات آن است.

«… معانی یعنی صور عقلی و ذهنی یا بدیهی و بَیّن و ضروریند که در این صورت مستغنی از اکتساب هستند (یعنی از تصورات دیگر حاصل نمی‌شوند)، یا غیر بدیهی و غیر بَیّن و نظری که محتاج به اکتساب می‌باشند.

قسم اول مانند تصور وجود و حرارت و برودت و سیاهی و سفیدی و تاریکی و روشنایی و شادی و غم و ترس و سیری و گرسنه‌گی که همه بَیّن و اولی التصور هستند.

قسم دوم مانند تصور درخت و حیوان و کثیرالاضلاع و دایره و نفس و فرشته و امثال آن. و این قسم تصورات باید از تصورات بَیّن یا از تصورات معلوم (که بالاخره در تحلیل منجر به تصورات بَیّن می‌شوند) مستفاد شوند. … مجموع تصورات معلومی که موجب کشف تصور مجهولی شود معرف (définissant) یا تعریف نام دارد، و آن تصور مجهولی که به وسیلۀ تصورات معلوم روشن می‌گردد، معرف (défini) نامیده می‌شود. مثلاً چون کسی نداند زرافه چیست، و ما در تعریف آن بگوئیم: حیوانی است علفخوار و سمدار دارای دست‌هایی بلندتر از پا و گردنی دراز و…» تصوری از زرافه در ذهن او حاصل می‌شود. و همچنین است وقتی کسی نداند ذوزنقه چیست، و مادر تعریف آن بگوئیم: «شکلی است چهار ضلعی که دو ضلع آن با هم موازی باشند.

البته چنین نیست که همیشه تعریف برای شناساندن معرف یعنی برای کشف مجهول به کار رود، بلکه در بسیاری از موارد مقصود از تعریف، تحلیل و تجزیۀ یک مفهوم یعنی پی بردن به مندرجات و محتویات آن و باز شناختن ذاتیات آن از عرضیات است. مثلاً افراد بالغ عاقل همه می‌دانند انسان چیست، یعنی تصور روشنی از آن دارند، و می‌دانند به کدام دسته از موجودات اطلاق می‌شود و مصادیق آن را می‌شناسند، و خلاصه انسان برای آن تصور معلومی است. مع هذا اگر از آنها بپرسیم انسان چیست، نمی‌توانند تعریف دقیقِ منطقی آن را بیان کنند و چه بسا که عرضیات انسان را در تعریف بیاورند.

بنابر این تعریف معروفِ معَرّف را به این نحو تکمیل می‌کنیم که: «معَرّف عبارت از مجموعۀ تصورات معلومی است که موجب کشف تصوری مجهول، یا موجب تحلیل تصوری معلوم گردد.»

اما این که در کتب اروپایی معَرّف را معمولاً به قضیه تعریف می‌کنند و مثلاً می‌گویند: «تعریف قضیه ای است که ماهیت یک شئی را بیان کند»، منظور وقتی است که معَرّف به معَرّف اسناد داده شود. چنان که بگوئیم «انسان حیوان ناطق است»، یا «مثلث شکلی است سه ضلعی». ولی چون باب معَرّف قبل از قضایا می‌آید یعنی در مبحث تصورات مورد بحث واقع می‌شود (و هنوز قضیه تعریف نشده)، در کتب اسلامی اطلاق قضیه بر معرف نمی‌کنند و آن را قول شارح می‌نامند که در واقع مرکب ناقض است و تنها افادۀ تصور می‌کند. این است که غالباً در مقام مثال معَرّف می‌گویند: مانند«حیوانِ ناطق» در تعریف انسان، و «شکلِ سه ضلعی» در تعریف مثلث.

اهمیت تعریف صحیح دقیق در علوم، خاصه در فلسفه بر اهل نظر پوشیده نیست. علم ریاضی چنان که معلوم همه است با یک سلسله تعاریف آغاز می‌شود و در علوم تجربی نیز تعریف را مقامی خاص و اهمیتی شایان است (مثلاً تعریف فلز یا شبه فلز یا اسید یا باز یا نبات یا حیوان یا… )

و نیز در اخلاقیات، تعریف دقیق وجدان و فضیلت و تکلیف و مسوولیت و تعریف هر یک از فضائل و رذائل و وجه امتیاز آنهایی که به یکدیگر مشتبه و ملتبس می‌شوند ضروری است. مثلاً حسد و غبطه دو ملکه از ملکات آدمی است که ممکن است به هم مشتبه شوند و حال آنکه حسد از جملۀ رذائل و غبطه از زمرۀ فضائل است و از همین قبیل است قناعت که ممکن با کاهلی و تن آسایی و راحت طلبی مشتبه شود، یا حزم و احتیاط که با ترس و جبن ملتبس گردد. و تنها با تعریف دقیق وجه امتیاز آنها از یکدیگر آشکار می‌شود و حدود و قلمرو هر یک معلوم می‌گردد.

چه بسا دو تن بر سرِ امری نزاع می‌ورزند و مدتها با مجادله می‌پردازند در صورتی که شاید آن امر را به دو معنی مختلف به کار می‌برند. ولی اگر نخست آن را تعریف کنند و مقصود خود را از آن امر ظاهر سازند و معلوم دارند که آن کلمه را به چه معنی به کار می‌برند، شاید اساساً اختلافی بر جای نماند. به همین سبب ولتر می‌گفت هر وقت می‌خواهید با من سخن بگوئید و بحث کنید، نخست اصطلاحات خود را تعریف کنید.

همچنین اهمیت تعریف در روان‌شناسی (مثلاً تعریف دقت و میل و عاطفه و شهوت و اقسام هر یک و تعریف هوش و نبوغ و شخصیت و منش و… ) و در علوم فلسفی و نیز در علوم اطلاحی از قبیل معانی و بیان و دستور زبان و دیگر علوم محتاج به یادآوری نیست.

خلاصه آنکه هر علم قبل از هر چیزی بر آن است که تصوری روشن و مشخص و تا سرحد امکان جامع از اشیأ مربوط به دست دهد و گَرد ابهام را از آنها بزداید و چون ترکیب و پیچیده‌گی تصورات بزرگ‌ترین مانع برای روشنی و امتیاز آنهاست، چاره جز این نیست که عالِم به تحلیل بپردازد، یعنی اجزاء ساده‌یی را که مشکَّل و مقَوَّم آنهاست باز نماید و به عبارت دیگر آنها را تعریف کند.

به همین سبب بعضی از بزرگان تعاریف و حدود دقیق را جمع‌آوری کرده و به صورت کتاب در آورده‌اند که از آن جمله «رسالة الحدود» ابن سینا و «تعریفات» میر سید شریف جرجانی را شهرت و اهمیتی خاص است.

بنا به دلایلی که در اهمیت تعریف ذکر شد، تعریف دقیق از دیر باز مورد توجه و اعتنای فلاسفه بوده است و مخصوصاً سقراط و افلاطون و ارسطو اهتمامی خاص بدان مبذول داشته‌اند.

سقراط در بسیاری از مکالمات و مباحثات خود سعی دارد به تعریف دقیق اخلاقیات بپردازد. مثلاً در رسالۀ اوتوفرون، از اتوفرون تعریف دین‌داری و بی دینی را می‌پرسد، و البته مرادش این نیست که اتوفرون لفظ مترادف دینداری را بگوید و آن را به کلمه‌ای دیگر که معادل آن است مبدل سازد. بلکه می‌خواهد وصف کُلی دین‌داری یعنی تعریف آن بیان شود، و بنابر این بحثش بحثی فلسفی است نه لغوی. و چون اوتوفرون به مثال می‌پردازد و برخی مصادیق دین‌داری را بیان می‌کند، یعنی بعضی اعمال را به دین‌داری و برخی دیگر را به بی دینی متصف می‌سازد، سقراط او را متوجه می‌کند که وصف کُلی و جامع همۀ اعمالی که متصف به دین‌داری هستند باید کشف شود. یعنی باید دید دین‌داری چیست و وجه ممتاز و مشخص ذاتی آن (یعنی فصل آن) کدام است و مخصوصاً می‌گوید: «همان صفت است که خواهش دارم به من بشناسانی تا آن را به نظر گیرم و میزان سنجش قرار دهم و هر چه را تو و یا دیگری می‌کند با آن میزان اگر موافق است دینداری بدانم و اگر مخالف است بی دینی بخوانم.»]

اقسام تعریف

تعریف گاه ذاتیات معرَّف را بیان می‌کند مانند «حیوانِ ناطق» در تعریف «انسان»، و گاهی تنها موجب امتیاز آن از غیر می‌شود، مانند «حیوان مستوی القامۀ دوپایِ پیدا پوستِ پهن ناخن… ».

چنان‌که گفتیم معَرَّف آن است که موجب شناسایی چیزی شود و بر آن قابل حمل باشد. خواه این شناسایی کامل و صریح باشد، خواه ناقص و مبهم، و بنابر این ممکن است چیزی را به طرق مختلف تعریف کرد. و البته ارزش تعریف‌های مختلفی که دربارۀ چیزی گفته می‌شود یکسان نیست، و هر قدر تعریف بیشتر شامل ذاتیاتِ معَرَّف باشد، به همان نسبت کامل‌تر و برای افادۀ مقصود وافی‌تر است.

تعریف منطقی یا تعریف به حد (Définition essentielle) است یا تعریف به رسم (Définition descriptive) و هر یک یا تام است و یا ناقص. و بنابر این با دو قسم تعریف دیگر که خاصۀ مرکبه و تعریف لغوی باشد تعریف به شش قسم منقسم می‌شود بدین ترتیب:

۱ـ حَدّ تام.

۲ـ حَدّ ناقص.

۳ـ رسم تام.

۴ـ رسم ناقص.

۵ـ خاصّۀ مرکبه.

۶ـ تعریف لغوی یا شرح الاسم.

۱- حدّ تامّ

حَدّ تامّ (Définition parfaite) تعریفی است دال بر ماهیت و حقیقت شئی و بنابر این مشتمل بر تمام ذاتیات یعنی مقَوّمات معَرَّف می‌باشد و اتمّ و اکمل تعاریف است. و آن از انضمام جنس قریب با فصل قریب حاصل می‌شود. مانند تعاریف ذیل:

«حیوان ناطق» در تعریف انسان.

«جوهر قابل ابعاد سه گانه» در تعریف جسم.

«شکل سه ضلعی» در تعریف مثلث.

«شکل محدود به خط منحنی که جمیع نقاطش از نقطۀ درونی موسوم به مرکز به یک فاصله باشد» در تعریف دایره.

منظور از تحدید به حدّ تام تنها این نیست که معَرَّف ممتاز از سایر امور بشود بلکه مراد این است که صورت معقولی که محاذی صورت موجود خارجی باشد در نفس حاصل گردد. بنابر این تعریف حدّ به «قول موجزی که موجب تمیز ذات معَرَّف باشد» دقیق نیست، و تعریف دقیقش همان است که معلم اول در کتاب جدل آورده و فرموده است «حد قولیست که یک ماهیت را بیان کند.»

پس برای این که چیزی را به حدّ تامّ تعریف کنیم، باید به تحلیل آن در ذهن بپردازیم، و اوصاف ذاتی و عرضی آن را از هم جدا سازیم و در بین اوصاف ذاتی جنس قریب و فصل قریب را بیابیم، و نخست جنس را که اعمّ است بیاوریم و آنگاه فصل را که اخصّ است و به این ترتیب معلوم می‌شود که اولاً آن ماهیت در تحت کدام جنس واقع است، آیا از زمرۀ حیوانات است یا نباتات یا فلزات یا مصنوعات یا کیفیات یا اشکال هندسی یا امور دیگر. و ثانیاً وجه امتیاز و صفت ذاتی ممَیّز آن چیست.

ذکر جنس قریب، ما را از ذکر اجناس بعید و فصول بعید مستغنی می‌سازد. زیرا تمام اجناس بعید و فصول بعید، در جنس قریب مندرج و منطوی است. مثلاً در مفهوم حیوان، جسم و جسم نامی و جوهر همه مندرج هستند و ضمنی آن می‌باشند و حیوان به دلالت تضمن بر همۀ آنها دلالت دارد.

چون هیچ چیز را یک جنس قریب و یک فصل قریب بیشتر نیست، بیش از یک حَدّ تام نیز ندارد. و بنابر این تعریف منطقی دقیق و کامل و بی عیب یکی بیش نیست و به قول ابن سینا همچنان که شئی واحد را دو ذات نیست، همچنان آن را دو حدّ نیست (برهان شفا، تصحیح عبدالرحمن بدوی، ص ۲۲۷).]

 

۲- حدّ ناقص

حدّ ناقص تعریفی است که از جنس بعید و فصل قریب فراهم آید. مانند «جسمِ ناطق» در تعریف انسان.

۳ رسم تامّ

رسم تامّ از انضمام جنس قریب با عرض خاص حاصل می‌شود. مانند:

«حیوانِ ضاحک» در تعریف انسان.

«حیوانِ کاتب» در تعریف انسان.

«شکلِ دارای سه زاویه» در تعریف مثلث.

۴- رسم ناقص

رسم ناقص از انضمام جنس بعید با عرض خاص حاصل شود. مانند: «جسمِ ضحاک» در تعریف انسان.

۵- خاصّۀ مرکبه

خاصّۀ مرکّبه تعریفی است که در آن چند کُلی که مجموع آنها اختصاص به معَرَّف داشته باشد به کار رود. مثالی که برای خاصۀ مرکبه آورده‌اند «طائرِ ولود» است در تعریف خفاش. چه پروازکننده یا زاینده‌بودن هیچ یک اختصاص به خفاش ندارد. اما پروازکنندۀ زاینده منحصر به خفاش است یعنی این دو وصف فقط در خفاش مجتمع می‌باشد.

اگر چه علمای منطق به این قسم از تعریف چندان وقعی ننهاده اند، در واقع حائز کمال اهمیت است. چه بسیاری از تعاریفی که امروز در علوم طبیعی به کار می‌رود از همین قبیل است، مانند تعریف انواع مختلف حیوانات یا نباتات یا معدنیات و جز آن.

۶- شرح الاسم

شرح الاسم (Définition nominale = Définition de nom) یعنی تفسیر یک کلمه به کلمۀ دیگر که از آن مأنوس‌تر باشد، چنان که بگوئیم علم یعنی دانستن و آگاهی، یا بگوئیم وجود یعنی هستی، و آخشیج یعنی عنصر. و این نوع تعریف در کتب لغت متداول است.» (محمد خوانساری، ۱۳۸۸، ۱۵۶ـ۱۶۶)

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien