تغییر/ دگرگونی (Change/changement)
۱ـ دِگر شدن حالت یک واقعیت در بستر زمان یا جا به جا شدن یک واقعیت به جای یک واقعیت دیگر در مکان. تغییر یا کمی است یا کیفی.
۲ـ ارسطو تغییر (métabolê) را به مفهوم عام آن به تمام دِگر شدنها به کار میبَرد.
از دید ارسطو تغییر چهار گونه است: الف) دِگر شُدن کیفیت یک شئ (استحالت) مثلاً گرم شدن، خشک شدن، نَرم شدن، دِگر شدن رنگ و غیره. در این مفهوم، تغییر، غایتِ شئِ «دِگر شونده» است به سوی «دِگر شده». برخی دِگر شدنهای کیفی به طور آنی (به یک دفعت) صورت میپذیرند و برخی دیگر به تدریج و مرحله به مرحله. ب) دِگر شدن کمیت یک شئ (ازدیاد و کاستی). نُمویِ زنده جانها (نبات یا حیوان) نمونۀ بارز دِگر شدن کمیت است. زنده جانها با جذب مواد غذایی بزرگ میشوند بی آنکه در ماهیت یا کیفیت آنها دِگر گونی رُخ دهد. ج) دِگر شدن جایگاه یک شئ (حرکت یا جُنبش). هر یک از این سه تغییر، حرکت است. د) دِگر شدنِ جوهر (کون و فساد) که گاه در شمار حرکت آمده است و گاه نی.
برای ارسطو مفاهیم تغییر و حرکت یکی اند. حرکت در پیوند با طبیعت مطرح است و تعریف طبیعت چنین است: طبیعی آن است که اصل یا مبدای حرکتش در خودش باشد. زندهجانها چون مبدای حرکتشان در خودشان است، بهترین نمونههای «اشیای طبیعی»اند.
تمام دِگر شدنها (در همه مقولات: کمیت، کیفیت، جایگاه و جوهر) دارای یک ساختار واحد و همسان اند. تغییر، رفتن از یک شیء به سوی شیء دیگر است و این رفتن ناگزیر تکیه گاه یا بستری دارد که ارسطو آن را «زیر لایه»، «زیر گستر» یا «زیر لایۀ جوهری» (Substratum) مینامد. کون یا تکوین (Génération) نیز از عَدم بر نمیآید. هر دِگر شدن در زمان رُخ میدهد و زمانگیر است. تغییر در بینِ دو حدِ متضاد رُخ میدهد. ارسطو این مبحث را در فصل اول «سماع طبیعی» (فیزیک) به طور مشرح توضیح میدهد. هر تغییر، فعلیت یافتنِ یک هستندۀ بالقوه است، هستنده به معنای هر یک از مقولات دهگانۀ ارسطویی (کمیت، کیفیت وغیره). مثلاً گرم شدن که یک استحاله یا دِگر شدن است، فعلیت یافتن گرمی در جسمی است که قادر به گرم شدن است. گرم شدن اثرِ چیزیست که خود بالفعل گرم است: آتش. از این مثال معلوم میشود که تغییر زمانی ممکن است که چیزی که بالفعل شدن را به سر میرساند، کُنش خود را ادامه دهد. ارسطو بر خلافِ فیزیکدانانِ امروز، حرکت را یک حالت نمیدانست (حالت به این معنی که تا زمانی که چیزی مانع حرکت یک جسم نشود، جسم مذکور همیشه حرکت خود را نگه میدارد، یا به حالتِ حرکت باقی میماند) بل، سکون را یک حالت میشمرد، یعنی تا چیزی عامل به حرکت آوردن یک شئی نشود، شئی مذکور ساکن میماند.
