در خود

در خود/ فی نفسه/ به خود ایستاده/ قایم به ذات (En soi/In se)

۱ـ آنچه قایم به خود است، بسته به ذات یا ماهیت خود است و از همه چیز دیگر مستقل است. در مقابلِ «در چیز دیگر» قرار می‌گیرد. آنگونه که مطلق (فی نفسه) در تقابل با نسبی (در چیزهای دیگر) است.

۲ـ آنچه به خودی خود، مستقل از هرگونه تصوری که از آن بیابیم (مستقل از هرگونه نمایشی که در شعور یابد)، هست. در این حالت در مقابلِ «برای ما» قرار می‌گیرد، آن‌گونه که عینی در مقابل ذهنی قرار می‌گیرد. ریالیزم به وجود واقعیت‌های در خود (فی نفسه) باور دارد، در حالی که ایده‌آلیزم بر آن است که واقعیت‌ها «واقعیت‌هایِ برای ما» هستند.

۳ـ «هِگل نخستین جزء هر سه پایه را «در خویشتن» (An sich)، مضمر یا نهفته و سومین جزء را «در خویشتن و برای خویشتن» (Für sich) یعنی صریح یا آشکار می‌نامد. جزءِ نخست، جزءِ سوم را به حال پوشیده گی و امکان در بر دارد، همچنان که میوۀ درخت بلوط همان خود درخت بلوط است ولی در حال پوشیده گی، زیرا جزءِ سوم در جریان دیالکتیک از جزءِ نخست پیدا می‌شود. هستی، گردیدن را در خود مضمر دارد زیرا در گذار از مقولۀ هستی به مقولۀ گردیدن هیچ چیزی از بیرون بر مقولۀ نخست افزوده نمی‌شود. مقولۀ تازه از دل همان مقولۀ هستی بیرون می‌آید. هستی نخست نیستی را زایید. پس مقولۀ نیستی درون آن نهفته بود. گردیدن بدین سبب از هستی و نیستی پیدا می‌شود که هر دو در مقولۀ هستی جمع بودند. پس هستی به طور ضمنی یا بالقوه همان گردیدن است یا گردیدن را درونِ خود نهفته دارد و به همین دلیل، مقولۀ گردیدن را می‌توان از آن بیرون کشید. از سوی دیگر گردیدن، هستی و نیستی را آشکارا در بر دارد. گردیدن در هستی نهفته بود. ولی هستی به نحو آشکار و روشن و صریح در گردیدن وجود دارد زیرا پیداست که گردیدن نوعی از هستی است.

آنچه دربارۀ سه پایۀ نخست راست می‌آید دربارۀ سراسر زنجیرۀ سه پایه‌ها صادق است. هم چنان که هستی به طور ضمنی گردیدن است، گردیدن نیز به طور ضمنی، برنهاد بعدی است و بر همین ترتیب تا آخر. و چون همۀ این برنهادها از برنهادهای پیشین پیدا می‌آیند و در هیچ نقطه‌ای هیچ چیز از خارج بر مقولات پیشین افزوده نمی‌شود چنین بر می‌آید که نه همان گردیدن بلکه تمامی مقولات بعدی در هستی مضمرند. منطق هِگل شامل ده‌ها مقوله است. همۀ این مقولات به حال کمون در مقولۀ هستی مندرجند. اگر چنین نبود، استنتاج آنها از مقولۀ هستی امکان نمی‌داشت. اگر در هر یک از این مقولات، چیزی وجود داشت که در مقولۀ پیشین یافت نمی‌شد آنگاه نظام منطقی فکر می‌بایست در حین وصول به این مقولات از مقولۀ هستی، در نقطه‌ای خلل پذیرد یعنی چیزی وارد نتیجه شود که در مقدمه وجود نداشته است. هستی به طور ضمنی همۀ مقولاتی است که در پی آن می‌آیند. واپسین مقوله به طور صریح یا بالفعل عین همۀ مقولاتی است که پیش از آن آمده‌اند.» (و.ت.ستیس، ۱۳۵۱: ۱۴۷-۱۴۸)

۴ـ مفهوم «در خود» در اگزیستانسیالیزم (Existentialisme) سارتر در چارچوبِ کُلی پدیدارشناسی هُوسرل (Husserl) مطرح شده است. وی در اثر معروفش به نام هستی و نیستی (L’Être et le Néant) مسألۀ بُنیادی فلسفیِ «رابطه بین شعور و جهان» را مورد ارزیابی قرار داده، آن را به مسألۀ رابطه بین «در خود» و «برای خود» (Pour-soi) تبدیل می‌کند.

هستی در خود، شیوۀ بودن یک شئی است، مثلاً هستی یک چیز بی جان، آن‌گونه که هست. «هستی برای خود» شیوۀ بودن شعور است که هر بار عوض می‌شود. از آنجا که شعور همیشه چیز دیگر می‌شود، هستی‌اش چیزیست که خودش نیست و «برای خود» بودنش، دیگر بودن است، یعنی چیزی بودنش، خودش نیست.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien