دوستی/ مِهر (Amicitia (latin); Friendship; amitié)
عاطفۀ متقابل (دو جانبه) بین دو شخص را دوستی خوانند. به همینگونه رابطه و پیوندی را که در اثر این عاطفۀ متقابل ایجاد میشود، دوستی میگویند.
امپدوکلس (Empedocles) (انباذقلس) حکیم سدۀ پنج پیش از میلاد بر آن بود که دو اصل بُنیادی به حیث دو نیروی متضاد سازندۀ جهاناند: یکی مِهر یا عشق (Philia) و دیگر نفرت یا کین (Neikos). مهر عناصر چهارگانه (آب، آتش، خاک، هوا) را با هم ترکیب میکند تا اشیای جهان را بسازد و کین این ترکیب را برهم میزند تا جهان به حالتِ اولیۀ عنصری خود یعنی در هم ریختهگی یا کائوس (Chaos) درآید.
ارسطو دوستی را یکی از فضایل و یکی از ضروریات اولیۀ زندهگی به شمار میآورد. وی مینگارد: «چنین مینماید که جامعهها را نیز دوستی پیوسته به هم نگاه میدارد، و قانونگذاران نیز برای دوستی ارجی بیشتر از عدالت مینهند – زیرا چنین مینماید که یگانگی اجتماعی امری همانند دوستی است – و برقرار ساختن یگانگی را مهمترین وظیفۀ خود میدانند و نفاق را بزرگترین دشمن خویش میشمارند. آنجا که دوستی هست نیازی به عدالت نیست ولی عادلان نیازمند دوستانند و در نظر مردمان عدالت پیشه دوستی حقیقیترین صورت عدالت است.
دوستی نه تنها ضروری بلکه زیبا و شریف است؛ و ما کسانی را که دوستان را ارج مینهند میستاییم و داشتن دوستان فراوان را موهبتی زیبا میشماریم و حتا بعضی کسان دوستان را با نیکان یکی میدانند.» (اخلاق نیکوماخوس،۱۱۵۵ الف)
ارسطو سه گونه دوستی را بر میشُمُرد:
۱) در پایینترین مرتبه، دوستیهای سودجویانه را قرار میدهد که در آنها آدمیان دوستان خود را نه برای خودشان بلکه فقط برای سودی که از آنها عایدشان میشود، دوست دارند. و میافزاید که این چنین دوستیها برای انسانها ضروری است زیرا از نگاه اقتصادی آدمها به دیگران نیاز دارند.
۲) سپس دوستیهای لذّتآور قرار دارند. آدمیان در جمع دوستان خود از شادی و سرور برخوردار میشوند. «مردمِ جوان از طریق احساس و تمایل زندهگی میکنند و نظر اصلیشان به لذّت خودشان و به لذت کنونی است.» (همان اثر، ۱۱۵۶ الف ۳۱-۳۳) و ارسطو داوری میکند که این دو گونه دوستی نا استوار و بی ثباتاند زیرا همین که محّرک دوستی ـ سود یا لذّت ـ از میان رفت، دوستی نیز از میان میرود.
۳) دوستی میان آدمیان نیک. ارسطو این نوع دوستی را دوستی کامل میداند و تا زمانی که هر دو طرف نکو بمانند، این دوستی پایدار میماند.
