ربط

ربط/ نسبت/ رابطه/ پیوند (Relation/latin: Relatio/Rapport)

مفهوم رابطه یکی از مفاهیم بُنیادیِ گفتمان خِردورزانه است. این مفهوم با مفهوم تحلیل که داده‌های تجربه را به عناصرساده تبدیل می‌کند (البته به شرطی که با اندیشه بتوان برعکس از این عناصر ساده همان داده‌های تجربه را دوباره حاصل کرد) گِره دارد. برای آنکه بتوان از تحلیل، دوباره به کلیتِ آغازین رسید باید چگونه‌گی رابطه بین عناصرِ ترکیب‌کنندۀ آغازین را شناخت، یعنی روابطی را شناخت که از ترکیب عناصر اولیه، یک ساختار می‌سازند. بدین‌گونه ساختار و رابطه با هم گِره دارند. این گِره گواهی می‌دهد که مفهوم رابطه جایگاه مرکزی  را در شناخت دارد. برای فهمیدنِ نقش و جایگاه مفهوم رابطه در گستره‌های تیوریک و فلسفی باید آن را در عرصه‌های مشخصِ معرفت مورد ارزیابیِ مشخص قرار داد.

نظامِ فلسفی هِگل مجموعه‌یی از روابط بین مفاهیم (کانسپت‌ها) است. از دیدگاه پدیدارشناسی، شعور همیشه شعورِ چیزی است، همیشه به چیزی معطوف است (به چیزی توجه دارد یا بهتر است گفت چیزی را در نظر دارد)، یعنی همیشه رابطه‌دار است نی از جنسِ جوهر!

۱ـ دکتورین مقوله‌ها (کته گوری‌ها): ارسطو و کانت،

مقولات در این جا مربوط حوزۀ حُکم (تصدیق) استند و وجوهی را نمایش می‌دهند که مطابق آنها احکام صورت می‌پذیرند.

مقولات اسطویی هم منطقی هستند و هم هستی‌شناختی (آنتولوژیک). مقولات کانتی صرف جنبه‌های منطقی و معرفتی دارند.

ارسطو مقولات را به حیث محمول‌هایی معرفی می‌کند که می‌توان آنها را در یک حُکم (تصدیق) به یک موضوع (سوژه) نسبت داد. (واژۀ کته‌گوری در یونانی به معنای تصدیق کردن یا اسناد دادن یک محمول به یک سوژه است) مقولات از این دیدگاه به حیث تعیّن‌های هستی مطرح اند و کُلی ترین جنبه‌های وجود را بیان می‌کنند، پس فرو ناکاستنی (Irréductibles) اند. نمی‌شود از یکی از مقولات صرف نظر کرد یا دو مقوله را باهم یکی کرده یک مقولۀ کُلی‌تر از آنها ساخت. رابطه یکی از همین مقولات ده‌گانۀ ارسطویی است. ارسطو در «ارغنون» و «میتافیزیک» برای توضیح مقولۀ رابطه بیشترینه مفهوم «در نسبت با»، «در رابطه با» را به کار می‌بندد. وی در میتافیزیک مقولۀ رابطه (مضاف) را در سه گونه «نسبت» نشان می‌کند: نسبتِ ریاضی، نسبت یا رابطۀ عامل و معمول و رابطه در عرصۀ شناخت.

ارسطو در مقوله‌ها می‌نویسد: «نسبت‌مند[مضاف] به همه‌ی چنان چیز‌هایی گفته می‌شود که چنانستی [ماهیّت] آنها یا متعلّق به چیز‌های دیگر گفته می‌شود، یا به شیوه ی <دستوریِ> دیگری با چیزی دیگر نسبت می‌یابد؛ برای نمونه «بزرگتر» چیزی است که چنانستی آن در نسبت با چیزی دیگر گفته می‌شود، – زیرا «بزرگتر»، بزرگتر از چیزی گفته می‌شود…» (ارگانون،مقوله ها ۷، ۱۳۹۰)

برای کانت مقولات، صورت‌های پیشینی یا پیشاتجربیِ فاهمۀ ناب‌اند و شیوه‌های ممکنِ ترکیب کردنِ داده‌های حسی را به وسیلۀ تفکر بازگو می‌کنند؛ مقولاتِ کانتی اجزای جدایی‌ناپذیر و الزامیِ تشکلِ عین‌ها (اُبژه‌های شناخت) اند و جایِ تبارز خود را در احکامِ فاهمه پیدا می‌کنند. شُمار مقولات کانتی برابر است به شمارِ احکام. می‌شود احکام را بر اساس چهار معیار تصنیف کرد: بر اساس کمیت، بر اساس کیفیت، بر اساس نسبت (رابطه) و بر اساس جهت یا وجه (Modalité). رابطه در تصنیف کانت چند مقوله را احتوا می‌کند. مقولات رابطه زیر فرمان «آنالوژی‌های تجربه» قرار دارند به این ترتیب: ۱- اصل استمرار گوهر («گوهر در تغییر پدیده‌ها دگرگون نمی‌شود و مقدار آن در طبیعت ثابت است»)، ۲- اصل تسلسل علّی («تمام تغییرات بر اساس قانون رابطه بین علت و معلول صورت می‌پذیرند») و ۳- اصل عکس العمل («تمام گوهر‌ها…  با هم در عکس العمل جهان‌شمول قرار دارند») (نقد خِرد ناب)

هرسه اصل نام‌برده زیر فرمان یک اصل کُلی‌تر قرار دارد که قانون عمومی رابطه است: «تجربه ممکن نیست مگر اینکه یک پیوندِ [رابطه] الزامیِ دریافته‌ها [مُدَرَکات] تصور شود.» (همانجا)

کانت شناخت را چنین تعریف می‌کند: «آنچه در مفهومِ آن کثراتِ یک شهود معین متحد می‌شوند.» بدون ترکیب کردن داده‌های حسی توسط قوۀ فاهمه، شناختنِ اعیان (اُبژه‌ها) ناممکن است و این ترکیب کردن بر اساس سه اصلِ یاد شده در بالا که به مقولۀ رابطه یا نسبت تعلق می‌گیرند، صورت می‌گیرد. وی می‌نگارد: «ارتباط کثرات را حس هرگز نمی‌تواند به ذهن عرضه کند… زیرا این یک عملِ ذاتیِ قوۀ تصور است. و چون باید این قوه را، برای تمیز آن از احساس، فاهمه نامید، هر نوع ارتباطی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، خواه از کثراتِ شهود و خواه از چند مفهوم، عمل فاهمه خواهد بود. و به این عمل نام کُلی ترکیب را می‌دهیم.» (کاپلستون، جلد ۶، ص ۲۷۶)

۲ـ میتود اکسیومی (Axiomatics)

این شیوه مفهوم رابطه را در عرصۀ منطقِ ریاضی به کار بست. پایه‌گذار تیوری منطقِ روابط اوگوست دو مورگان (۱۸۷۱ـ۱۸۰۶) (De Morgan) بود.

برتراند راسل تیوری مُدرنِ روابط را به طور دقیق تدوین کرد.

راسل رابطه بینِ دو حد (Termes) را در یک «تابع گزاره‌یی» (Fonction propositionnelle) تحلیل می‌کند. به این شکل (xRy): x رابطۀ R را با y دارد «تابع» به این معنا که وقتی متغیرِ x یک ارزش گرفت y یک ارزش وابسته به آن را می‌گیرد. و «گزاره‌ای» به این معنا که رابطه بین x و y می‌تواند یا صادق باشد یا کاذب.

راسل اکسیوم‌های تیوری روابط را چنین بر می‌شمارد:

۱ـ تابع گزاره‌ای xRy یک گزاره برای تمام ارزش‌هایx  و y است؛

۲ـ هر نسبت (رابطه) یک معکوس دارد (برای xRy، نسبت yR`x وجود دارد. مثلاً R «بزرگتر» باشد، R` «کوچکتر» است: x بزرگتر از y معادل به y کوچکتر از x )

۳ـ بین دو حدِ نا معین رابطه‌یی وجود دارد که نمی‌تواند بین دو حدِ دیگرِ نا معین باشد.

۴ـ نفی یک رابطه، خود نیز یک رابطه است. (مثلاً رابطۀ «متحدِ او» چنین نفی می‌شود: «نامتحد او» که خود یک رابط است).

۵ـ تجمع منطقیِ یک صنف روابط، خود، یک رابطه است. (مثلاً تجمع منطقی صنفِ رابطۀ «همسایه‌گی» و صنف رابطۀ «سالمندتر»، رابطۀ هم‌زمان «همسایه و سالمندتر» می‌شود).

۶ـ تجمع نسبی دو رابطه، خود، یک رابطه است به این شکل: XRY و YSZ پس XQZ. مثلاً R = برادر و S = پدر پس Q = کاکا.)

از اکسیوم‌های یاد شده در بالا، اکسیوم‌های دیگر به دست می‌آیند چون:

الف) حدهایی ( X و  Y) که در یک رابطۀ R اند، یک صنف را می‌سازند.

ب) ارزش‌های یک رابطه (X ها) یک صنف را می‌سازند.

ج) به همین‌گونه ارزش‌های مربوط به X، یعنی Y‌ها نیز یک صنف را می‌سازند.

از دیدگاه فلسفی اصل بُنیادی یک رابطه این است که رابطه چیزی درونی برای هر دو حدی که با هم رابطه برقرار کرده‌اند، است. اما راسل رابطه را بیرونی مطرح کرده است (برای گزاره‌های نا متناظر چون «الف» بزرگتر از «ب» است زیرا بزرگتر، چیزی درونی در «الف» و «ب» نیست).

رابطه و ساختار

رابط بنیاد ساختار را می‌سازد. یک موجودِ پیچیده (در هم تافته) را زمانی می‌توان ساختارمند خواند که بتوان روابط مشخصۀ موجود بین عناصر ترکیبی آن را از همدگر تمیز داد. یک ساختار توسط روابط معینی که اجزای آن را با هم پیوند می‌دهد، تشکیل می‌شود اما هم نسبت به این اجزأ و هم نسبت به این روابط، استقلال خود را دارد. آنچه برای ساختار اساس و هویت بخش است، بافتِ روابط است نی عناصری که این بافت بر آنها اتکا می‌کنند. از این دیدگاه علوم در پیِ توصیق و تشریح ساختارهای (یعنی بافتِ روابط) اشیأ اند و همین توصیفِ صوری ساختارهایند که برای افرادِ گوناگون قابل فهم‌اند ورنه تجاربِ انفرادی و جداگانه قابل انتقال از یک فرد به فرد دیگر نیستند.

جایگاه رابطه (نسبت) در دیالکتیک ماتریالیستی

جهانِ محسوس یعنی جهانی که از طریق حواس (بینایی، شنوایی و …) به ما ظاهر می‌شود، جهانیست ساخته‌شده از حرکت‌ها و روابط. فهمِ انتزاعی (Entendement abstrait / Abstract understanding)، حرکت و روابط بین اشیای جهان را پدیده‌های بیرونی و بیگانه از خودِ اشیأ می‌پندارد – یعنی حرکات و روابط پدیده‌هایی‌اند که هیچ‌گونه تغییری در ذات و سرشتِ اشیأ وارد نمی‌کنند. مثلاً مومِ لانۀ زنبورِ عسل پس از ذوب شدن همان موم باقی می‌ماند (به گفتۀ دکارت). دگرگونیِ حالتِ موم پدیده‌ییست که هیچ‌گونه دگرگونی در ذات و سرشت موم به بار نمی‌آوَرَد.

به همین‌گونه از دیدگاه فهم انتزاعی روابطِ منطقی بین ذوات (ماهیت) اشیأ همانند خودِ ذواتِ اشیأ تغییر ناپذیراند. از آنجا که این روابط در عرصۀ عقل و اندیشه برقرار می‌شوند (یعنی  در منطق)، از ذاتِ اشیأ بیگانه و بیرونی‌اند. بدین‌گونه در فهمِ انتزاعی، ذاتِ اشیأ به طور جداگانه وجود دارند و روابط بین ذواتِ اشیأ در عرصۀ منطق نیز از خودِ ذاتِ اشیأ بیگانه‌اند! مفاهیمِ فهم انتزاعی ذواتِ اشیأ را به ما مثلِ «چیز‌های روح یا ذهن» می‌نمایانند و روابط بین آنها را غیرِسرشتی و ثانوی تلقی می‌کنند.

تفکرِ دیالکتیکی، برعکسِ فهمِ انتزاعی، بین روابط و شئ رابطۀ دیگری را برقرار می‌کند: روابط مقدم بر شئ است؛ روابط سازندۀ شئ است. روابط اجتماعی سازندۀ سرشت انسان است، نی عکس آن؛ هر شئ در واقعیت امر، خود، مجموعه‌یی از روابط است.. خودِ شئ، روابط است روابطی نی بیرونی، تصادفی و پدیداری، بل، روابطی درونی، ضروری و سرشتی.. مجموعۀ روابط و پیوند‌ها در درون یک شئ، یعنی مجموعه‌یی از نا همسانی در درون همسانی، دوگانه‌گی در وحدت یا به عبارۀ دیگر: تضادِ درونی.. باید با این بینش به درک واقعیت و دریافت پویش مشخص آن پرداخت!

کالا (متاع یا مال التجاره) را به حیثِ نمونه برای تمثیل آنچه گفته آمد در نظر بگیریم: در نظر اول کالا (مثلاً یک جوره بوت) یک چیز ساده جلوه می‌کند که ارزش مبادلۀ آن وابسته به خصوصیاتِ ذاتی آن به حیثِ یک چیزِ کارآمد است. مثلاً طلا دارای یک «ارزش» بزرگ است چون طلا است. اما تحلیل اقتصادی نشان می‌دهد که ارزش مبادلۀ کالا‌ها به هیچ‌وجه از «خصوصیات طبیعی» آنها ناشی نمی‌شود، بل، به اساس رابطه‌یی که بین کارِ افراد جداگانه صورت می‌پذیرد، تعیین می‌گردد. یک کالا ده بار بیشتر ارزش دارد وقتی تولید آن ده بار بیشتر زمان کار اجتماعی را در خود متراکم می‌سازد. پس ارزش کالا در واقع رابطه‌یی است بین کارِ اجتماعی آدم‌ها!

به همین‌گونه «سرشت» یک دولت تعیین‌کنندۀ روابط و پیوند‌های آن با طبقات مختلف اجتماعی نبوده، بل، بر عکس، این رابطه بین نیرو‌های طبقاتی است که سرشت یک دولت را تعیین می‌کند – از ساختار آن گرفته تا سیاست‌های آن.

رابطه و روند:

تفکر دیالکتیکی، نخست از همه، مبتنی بر این است که نباید در زندان مفاهیمِ مجرد (متکی بر واژه‌ها) باقی ماند – مفاهیمی درون بسته (کاملاً جدا از یکدیگر) که اشیای انتزاعی را می‌نمایانند و گویا خصوصیاتِ دایمی و شناسنامۀ میتافیزیکیِ آنها را جاودانه در خود دارند.

اهمیت مفهوم رابطه در تفکر ماتریالیزم دیالکتیک به گونه‌یی است که می‌شود گفت که تمام مفاهیمِ ویژۀ مارکسیزم (به شمول آنهایی که قبلاً وجود داشته‌اند ولی به معنای جدیدی داخل مارکسیزم گردیده‌اند) مفاهیمِ روابط‌اند نی مفاهیمِ اشیای جداگانه!

بدین‌گونه برای مارکسیزم سرمایه «روابط تولید» است؛ دولت، تراکمِ روابط اقتصادیست ایدیالوژی، «روابطِ کمابیش رازآمیزِ آدم‌ها با شرایطِ واقعی زنده‌گیشان» است؛ «ذاتِ آدمی»، «مجموعۀ روابط اجتماعی» است؛ فلسفه، مطالعۀ روابط بین اندیشه و هستی است وغیره.

همین توجه به پیوند‌های سازندۀ اشیأ در واقعیتِ زنده و پویایشان است که به دیالکتیک ماتریالیستی امکان می‌دهد تا هر موضوع (Objet) را در منطقِ ویژۀ انکشاف آن دریابد و خصوصیات ضروری آن را آشکار سازد. (البته باید دقیق بود که در زبان منطق و فلسفه منظور از شئ همانا موضوعِ شناخت است نی یک چیز واقعی چون یک پارچه سنگ یا یک سیب و غیره)  بدین‌گونه باید تحلیلِ روابط (Rapports) و پیوند‌ها را جانشین «انتزاع سادۀ اشیأ» ساخت تا بتوان به شناخت علمی دست یافت.

حال که دریافته شد که روابط سازندۀ شئ اند (تکرار: در اینجا شئ به مفهوم فلسفی آن به حیث موضوع شناخت مطرح است، نی به مفهوم «چیز» در زبان عامیانه و گفتاری) نباید در دام فهمِ میتافیزیک افتاد و حکم کرد رابطه ذاتِ انتزاعی اشیأ است و در مقام این ذات بودن، چیزی جدا گانه و ثابت است؛ برعکس، روابط همزمان که سازندۀ شی است، یک فرآورده نیز است. هم سازنده است و هم ساخته شده. چنین است دوگانه‌گی در وحدت، چنین است تضاد دیالکتیکی.

علم اقتصاد سیاسی که از پرویزنِ نقدِ مارکس گذشت به خاطر آن در برابر نحوۀ پرداخت تیوریک اقتصاد سیاسی بورژوایی قرار گرفت که حالتِ ساکن و سنگ‌واره‌یی مفاهیم اقتصادی را کنار گذاشت و فراتر از آنها به تحلیل پرداخت. «بینش ما با بینش اقتصاددانان بورژوا تفاوت سرشتی دارد. آنان که زندانی تمثیلات سرمایه‌داری‌اند، چگونگیِ مسایلِ تولید را در چوکات مناسبات سرمایه‌داری بسیار خوب درک می‌کنند ولی در نمی‌یابند که مناسبات سرمایه‌داری، خود، چگونه تولید شده‌اند، چگونه، خود، شرایط مادیِ انحلال خود را به وجود می‌آورند و با این عمل، توجیه تاریخی خود را به حیث شکل ضروری (forme nécessaire)ِ انکشاف اقتصادی و تولید ثروت اجتماعی نفی می‌کند.» (سرمایه، بخش ۶ ص ۲۶۴، ترجمه از ماست)

هر رابطه، لحظه یا آنی (Moment) از یک واقعیتِ سرشتی‌تر است که آن را روند (فراگرد یا فراشد یا پروسه) یا روند انکشاف می‌خوانند. پس باید شئ را در متنِ روابط (روابطی که شئی مذکور را می‌سازند) و روابط را در متن روندِ انکشاف مطرح کرد. به طور مثال کالا در خارج از مناسبات بین کار‌های اجتماعی هیچ است؛ مناسبات بین کار‌های اجتماعی به نوبۀ خود، آنی از انکشاف تاریخی روند تولید است  انکشافی که امکان داد تا از تنوع کارهای مشخص اجتماعی، پیمانه یا مقیاسی برای سنجشِ مدت کار مجرد به وجود آید. دیالکتیک بر این اصل استوار است که «تنها روند مطلق است، نی پیامد‌های لحظه‌یی آن». ( مارکس، دست‌نویس‌های ۱۸۴۴ ص ۲۰۰) دیالکیتک «بروز اشکال یا صورت‌ها را در متن روند ارزیابی می‌کند.» (سرمایه جلد ۱ بخش ۱ ص ۲۹) وقتی رابطه لحظه‌یی از روند است، پس چیزی جدا مانده و تنها شده نمی‌تواند باشد: هر رابطه، با رابطه‌های دیگر رابطه دارد و با آنها یک کُلِ به هم پیوسته (ارگانیک) و پیچیده را می‌سازد. رابطه بین رابطه‌ها انواع مختلف دارد که باید هر کدام آن را به طور مشخص مورد ارزیابی قرار داد. رابطه بین رابطه‌ها می‌تواند از جنس تکیه‌گاه (Support)باشد (مثلاً رابطه بین الف و ب تکیه‌گاه رابطه بین ج و دال است ) یا از گونۀ بازتاب باشد ( رابطه بین الف و ب بازتاب رابطه بین ج و دال است ) یا از گونۀ حاکمیت و تسلط (رابطه بین الف و ب بر رابطه بین ج و دال تسلط یا حاکمیت دارد) و غیره. از این قرار هر رابطه درگیرِ یک روندِ کُلی است. مارکس چند روز پس از انتشار کتاب اول سرمایه به انگلس چنین نوشت: «من عرق جبین ریختم تا خودِ اشیأ یعنی روابطِ آنها را پیدا کنم.» (سرمایه ص ۱۷۴)

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien