رواقی‌گرایی

رواقی‌گرایی (Stoïcisme)

بُنیان‌گذار حوزه فلسفی رواقی زنون (Zenon) از اهالی شهر کیتیومِ (Cittium) قبرس بود (۲۶۲ ـ ۳۳۲ پیش از میلاد). در حدود سال ۳۰۰ قبل از میلاد حوزۀ فلسفی خود را به نام استوا پویکیله (رواق پرنگار) جایی که در آن درس می‌داد، بُنیاد نهاد.

رواقی‌گرایی به سه دورۀ تاریخی تقسیم می‌شود: قدیم، متوسط و جدید.

منطق رواقی:

رواقیان نظریۀ مُثُل افلاطونی (کُلی‌های متعالی) و کُلی مشخصِ (انضمامی) ارسطو را رَد کردند. برای آنان تنها فرد وجود دارد و معرفت همانا شناساییِ اشیای جزیی است. جزئیات نقشهای خود را بر نَفس وارد می‌کنند و شناخت هم همین اثرگذاری است. بدین گونه معرفت بر ادراکِ حسی استوار است.

آنان این نظر آنتیستنسِ کلبی را از خود ساختند وقتی او گفت: «من یک اسب را می‌بینم نی «فرسیّت» را!» آنان آزمون‌گرا و حتا حس‌گرا بودند ولی به نوعی اصالت عقل (راسیونالیزم) نیز باور داشتند و عقل (لوگوس، نوس) را چیزی می‌دانستند که از طریق ادراکِ حسی رُشد می‌کند و در ۱۴ ساله‌گی تشکیل می‌شود.

جهان‌شناسی رواقی:

آنان نظریۀ هراکلیت را دربارۀ مبدای جهان پذیرفتند: آتش جوهر جهان است. آیین فلسفی رواقی را می‌توان یک ماتریالیزمِ یگانه انگار (Monistic materialism) دانست. واقعیت از نظر آنان دارای دو اصل است: فعل و انفعال؛ اما اصلِ فعال روحی نیست، مادی است. اصلِ منفعل مادۀ عاری از کیفیات است. اصل فّعال عقلِ درونی یا خداست، اما این خدا مانند جوهری که بر آن کار می‌کند، مادی است. زنون گفت: «به هیچ وجه نمی‌توان گفت که چیزی می‌تواند از طبیعت به وجود آید که بی جسم باشد ـ و همچنین آنچه فاعل و منفعل است نمی‌تواند جسم نباشد.» از دید آنان خدا آتش است که درون ـ جهانی است و هم‌زمان مبدای جهان است.

همه چیز از آتش ناشی شده‌اند و در نهایت به آتش بر می‌گردند. بدین‌گونه همه چیز خداست یا در هیئتِ آتشِ نخستین یا در هیئتِ آتشی که در جهان است. خدا در جهان به منزلت نفس در بدن است، یعنی نفسِ عالم است. خدا اصلی بیرون از جهان نیست اما اصلی محرک و صورت‌دهنده است. خدا همان «لوگوس» یا اصلِ فعال است که در خود صورِ فعّال همۀ اشیای موجود را دارد.

رواقیان برآن بودند که خدا به عالَم صورت می‌دهد و سپس آن را از طریق یک آتش‌سوزیِ جهانی به خود باز می‌گرداند و بار دیگر جهان را صورت می‌دهد و این جهانِ جدید کاملاً منطبق با جهان پیشین است. بدین‌گونه آزادی در آیین رواقی به این خلاصه می‌شدکه هر انسان آنچه را که باید انجام بدهد از روی میل و با رضایت انجام دهد. اما این سرنوشت و تقدیر که دامن‌گیر بشر است، غیر از خدا و عقل کُلی نیست. سرنوشت و تقدیر جنبه‌های گوناگون خدا هستند. از دید آنان وجود شر در جهان یک ضرورت است چون در یک جفتِ متضاد یکی از جنبه‌ها نمی‌تواند بدون دیگری وجود داشته باشد. اگر خوب وجود دارد، ناگزیر بد هم وجود دارد. از نظر رواقیان هیچ فعلی در عرصۀ اخلاق فی نفسه شر و مستوجب توبیخ نیست؛ آنچه فعل را شر می‌سازد مقصد و نیت فاعلی است که فعل از او سَر می‌زند. فعل به عنوان یک موجود فیزیکی بی تفاوت و بی طرف است.

اخلاق رواقی:

رواقیان فلسفه را عمدتاً علمِ رفتار می‌دانستند. سِنِکا (Seneca) که به حوزۀ رواقی متأخر تعلق دارد فلسفه را چنین تعریف می‌کند: «فلسفه چیز دیگری نیست غیر از طریقه‌یی برای درست زیستن، یا علمی برای شرافت‌مندانه زنده‌گی کردن یا هنری برای به سر آوردن زنده‌گانی درست. اشتباه نمی‌کنیم اگر بگوییم که فلسفه عبارت است از قانونی برای برگزار کردن یک زنده‌گی خوب و شرافت‌مندانه و هر کسی که خود را در زنده‌گی به این قاعده مقّید سازد فراخور آن نام است.» (قطعۀ ۱۷)

غایت زنده‌گی یا سعادت عبارت است از فضیلت، یعنی موافقتِ فعل انسان با طبیعت یا موافقت ارادۀ انسانی با ارادۀ خدا (در مفهوم رواقی‌اش). شعار رواقی چنین است: «زنده‌گی بر وفق طبیعت».

زنده‌گی بر طبق طبیعت به معنای زنده‌گی بر وفق اصلی است که در طبیعت فعال است، یعنی لوگوس، اصلی که نفسِ انسانی در آن شریک و سهیم است. موجود انسانی بالضروره طریق سرنوشت را دنبال می‌کند. سنکا گفت: «عواملِ قضا و قدر طالب را به مطلوبش می‌رسانند و ناطالب را به دنبال خود می‌کشاند.» (نامه‌ها، ۱۰۷، ۱۱)

از دید رواقی، انسان خِردمند کسی است که آگاهانه طریق سرنوشت را دنبال می‌کند. از این نِگرگاه انسانی آزاد است که حالتِ درونی خود را تغییر دهد و تسلیم را بپذیرد، نی شورش و تَمّرد را.

ویژه‌گی اخلاق رواقی نظریۀ آنان دربارۀ هیجان‌ها (Passions) و عواطف (Affections) است: لذت، غم، افسرده‌گی، میل، ترس همه غیر طبیعی و نامعقول‌اند؛ سخن بر سرِ کنار گذاشتن آنهاست. باید حالت خونسردی و بی‌اعتنایی (Apathy) را در پیش گرفت و زمانی که این حالات به عادت تبدیل می‌شوند باید آنها را از بین بُرد. اخلاق رواقی عملاً به معنای مبارزه با عواطف است و کوشش برای نیل به گونه‌یی آزادی و حاکمیتِ اخلاقی. هیچ پیروزی بالاتر از این نیست که آدمی بر رذایل فایق آید. رواقیان جانب‌دار جهان وطنی (Cosmopolitanism) بودند چون عقل را طبیعتِ ذاتی مشترک همۀ آدمیان می‌دانستند. از دید آنان تنها یک قانون و یک وطن برای همۀ آدمیان وجود دارد؛ انسانِ عاقل شهروند جهان است، نه شهروند این یا آن کشور. برده‌گان و دشمنان حقوق خود را دارند که باید محترم شمرده شوند.

حوزۀ رواقی پسین در آغاز امپراطوری روم:

نماینده‌گان برازندۀ  این حوزه سنکا، اپیکتیتوس (Epictetus) و مارکوس اورلیوسِ (Emperor Marcus Aurelius) امپراطور اند.

سنکا معلم و وزیر نرون امپراطور بود. وی فلسفه را وسیله‌یی برای کسب فضیلت می‌دانست. وی در نامه‌هایی نوشت: «ای کاش سخنان ما مفید بود نه لذت بخش ـ بیمار به دنبال پزشکِ سخنور نمی‌گردد.» یا «دانشی که واقعاً آزاد است یکی است و آن دانشی است که آدمی را آزاد می‌سازد.» یا «به حدّ کافی قدرت پایداری را طبیعت عطا کرده است، کافیست که آن را به کار بندیم.»

سنکا بر نظریۀ انسان‌خواهی رواقی تأکید می‌کند: «برای دیگران باید زنده‌گی کنی، گر بخواهی که دیگران برایت زنده‌گی کنند.» وی بر ضرورتِ خیرخواهی اصرار می‌ورزد: «طبیعت به من امر می‌کند که برای آدمیان مفید باشم خواه آنان برده باشند یا آزاد، آزاد شده باشند یا آزاد زاده. هر جا انسانی هست جا برای خیر خواهی هست.» (دربارۀ زنده‌گی سعادت‌آمیز، ۲۴، ۳) سنکا، برازنده‌ترین سیمای مکتب رواقی، به دستور نرون در ۶۵ میلادی خودکُشی کرد!

اپیکتیتوس (در حدود ۵۰ ـ ۱۳۸ میلادی) در آغاز برده‌یی بود متعلق به یک نگهبان ویژۀ نرون. وی بر آن بود که همۀ آدمیان ظرفیت و استعداد برای فضیلت دارند. وی خویشتن‌داری، اعتدال، عفت و پاک‌دامنی را تلقین می‌کرد.

مارکوس اورلیوس، امپراطور روم از ۱۶۱ تا ۱۸۰ میلادی، اندیشه‌های خود را در ۱۲ کتاب زیر عنوان «تأملات» به زبان یونانی تصنیف کرد.

در مورد این امپراطور می‌گفتند که «فلسفه (رواقی) بر تخت فرمانروایی نشسته است.» وی نگاشت: «به پیوندها و روابط متقابل بین اشیأ در جهان بیندیش، همه با یک دیگر انس دارند و با هم گِره یافته‌اند؛ و این براساس اصل هم‌پیوندی و وحدت مادی رُخ داده است.» (تأملات، کتاب ۶، بند ۳۸) وی می‌گفت: «بهترین انتقام از دشمنانت این است که همسان آنان نشوی.» وی بر هماهنگی انسان با نظم طبیعت تأکید مورزید.

وی خود را حامی فیلسوفان اعلام کرد و برای آنان معاش دایمی تعیین کرد. برای مدرسه‌های بزرگ فلسفی چون اکادمی افلاطونی، لیسۀ ارسطویی، باغ اپیکوری و رواق، کرسی‌های استادی وضع کرد. وی برای پنج هزار دختر بی بضاعت آموزشگاه‌ها ساخت و وام‌داران را از پرداخت وام دولتی معاف کرد. وی با بینش باز فلسفی که داشت، جزم‌گرایی و پرستش‌بازیِ عیسویان را تحمل نتوانست و آنان را خطری برای وحدت امپراطوری خواند. از دیگاه او عیسویت با سؤاستفاده از عواطف آدم‌ها در پی ایجاد چنان اخلاقی است که غیر عقلانی بوده از طبیعت بیگانه است.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien