زمان (Tempus /temps)
۱ـ از منظر فیزیک و میتافیزیک به آن بُعدی از واقعیت گفته میشود که حرکتها و دگرگونیهای آن را ممکن و قابل فهم میسازد. زمان برعکس مکان برگشتناپذیر است. زمان سه بُعد دارد: گذشته، اکنون و آینده. جریان آب در یک رودخانه و حرکات متناوب یک ساعت، تصاویر عادی زماناند.
برگسن (Bergson) بین زمان (که توسط ذهن مکانی میشود) و استمرار یا مدّت (Durée) که توسط شهود دریافت میشود فرق میگذارد. حدِ فرودی یا حدِ اقل زمان، لحظه یا آن است و میشود حد فرازین آن را تا بی نهایت (جاودانهگی) تصور کرد.
مسأله عینیت زمان: زمان، برخلافِ مکان، به طور مستقیم محسوس نیست، تنها از طریق تغییرات و دگرگونیهایی بیرونی (حرکات) و درونی (جریان شعور) قابل دریافت است. مسألۀ عینی بودن زمان از همین ویژهگی به حس نیامدنِ زمان سرچشمه میگیرد. کانت برآن بود که زمان یکی از شرایطِ پیشا تجربیِ (استعلایی) دریافت پدیدهها برای ماست زیرا پدیدهها در زمان واقع میشوند.
۱ـ زمان از دید ابن سینا
ابن سینا مسایل مربوط به زمان را در علمِ بَرین (الهیات) مورد بررسی قرار میدهد، نی در طبیعیات که خود شگفتی زاست زیرا حرکت، اصلی است که بر بنیاد آن تعریف طبیعت ممکن میگردد. در این جا برای نشان دادن وفاداری ابن سینا به تیوری ارسطویی از زمان، توضیحات ابن سینا را در رابطه با ذاتِ زمان میآورم:
«زیرا که هر جُنبش اندر زمانی بود، زیرا که هر چند جُنبش درازی بود و هر درازی بهره پذیر است، و جُنبش اندر بهرۀ نخستین پیش بود از جُنبش اندر بهرۀ پسین، پیشیی که سپسی با وی بیکجا موجود نبود، نه چون پیشی «یکی» بر «دو» که باز ندارد خود از آنکه «یکی» با «دو» بیکجا بود موجود، و آن پیشی پیوسته بود با سپسیِ بهرۀ دیگر، و میان آغاز پیشین و سپری شدنِ سپسین مقداری بود که اندر وی بدان اندازۀ تیزی و گرانیِ جُنبش، آن اندازه جایگاه شاید بریدن و بنیمۀ آن مقدار نیمۀ آن اندازه بریدن و آن مقدار است و او را نیمه است والا میان آغاز و نیمه شایست جُنب شی معلوم نبودی و میان آغاز و آخر شایست جُنب شی دو چندان که دو چندانیش نه از جهت جُنب شی است، که جُنبش به خود از باب کمّیّت نیست، که جُنبش را که گویند چند است بسبب جایگاه گویند یا بسبب آنچه میان آغاز و آخر است.
مثال نخستین چنانکه گویند «رفتن فرسنگی»، و مثال دوّم آنکه گویند «رفتن ساعتی» و رفتن از آنجا که رفتن است بی این دو مقدار تقدیر و اندازه نپذیرد. پس جُنبش را دو مقدار است بیرون از وی: یکی مقدار راه و حدیث ما اندر آن نیست، زیرا که شاید که میان این آغاز که ما گفتیم و میان این آخر بجُنبشِ تیز راهی برند و بجُنبشِ گران کمتر تا راه مختلف بود، و این مقدار که میان آغاز و آخر است یکی بود. پس آن مقدار دیگر است مر جُنبش را و او را زمان گویند.» (الهیات، صص ۱۲۶-۱۲۷)
چنین است بازنگاریِ آن پارسیِ ناب به زبان امروزی:
[«هر حرکت در یک زمان رُخ میدهد زیرا هر کمیتِ حرکت یک بُعد است و هر بُعد تقسیم شدنی است به بهرهها و حرکت در بهرۀ نخست پیشتر است نسبت به حرکت در بهرۀ پسین. این تقدم به گونهیی است که آنچه پیشین است با سپسین در یک جا نمیتواند وجود داشته باشد، آنگونه که تقدم «یک» بر «دو» است که هر دو یکجا وجود دارند. [از سوی دیگر] آن پیشی با سپسیِ بهرۀ دیگر پیوسته (متصل) است. بین آغاز [بهرۀ] پیشین و سپری شدن (پایان یافتن) [بهرۀ] سپسین، مقداری وجود دارد که بسته به تیزی یا کُندی حرکت میتوان بخشی از مکان را طی کرد. و نیم این مکان را در نیم آن مقدار. آن مقدار [همچنان] مقدار است که قابل نصف شدن است، و اگر نی، بین آغاز [بهرهیی که در آن حرکت رُخ میدهد] و میانۀ [مسیر حرکت]، حرکت معلوم نگردد و شاید بین آغاز و آخر حرکت دو چندان [حرکت] لازم افتد که البته این دو چندان از خود حرکت بر نمیخیزد چون حرکت از مقولۀ کمیت (چندی) نیست زیرا وقتی از چندی حرکت گفته میشود به علت مکانِ [طی شده] است،یا به علت آنچه بین آغاز و پایان حرکت وجود دارد. مثال حالت نخست «رفتن یک فرسنگ» است و مثال حالت دوم [بین آغاز و انجام حرکت] «رفتن در یک ساعت». رفتن به حیث رفتن بی این دو مقدار قابل اندازه نیست. پس حرکت در بیرون از خود، دو مقدار دارد، یکی مقدار راه و در اینجا سخن ما بر سر آن نیست، زیرا که میان آغاز و انجام، با حرکت تُند یک راه را طی کنند و با حرکت کُند راهی کمتر را چنان که دو مسیر از هم متفاوت باشند؛ اما منظور ما آن مقدار است که بین آغاز و انجام تغییر نمیکند.
پس منظور آن مقدار دیگر حرکت است که ما آن را زمان مینامیم.»]
ابن سینا در کتاب «اشارات و تنبیهات»، در نمطِ مربوط به ماهیت زمان «تغییر» را به گونهیی با «حرکت» موازی میپندارد و «شونده» را در روندِ تغییر با متحرک (جُنبنده) در جریان حرکت، مقایسه میکند. در این جا زمان را چون «اندازۀ تغییر» تعریف میکند:
«چون نو شدن ممکن نیست مگر با دگرگون شدنِ حال، و دگرگون شدن حال امکان ندارد مگر به واسطۀ چیزی که قوۀ دگرگونی در او باشد که موضوع است، پس این پیوستهگی به جُنبش و جُنبندهای وابسته است، یعنی به دگرگونی و دگرگون شوندهای، به خصوص چیزی که پیوستهگی و ناگسستنی در آن ممکن است، یعنی حرکتِ وضعیِ دَوری. و این پیوستهگی قابل سنجش و اندازهگیری است، چه گاهی «قبلی» دورتر و زمانی «قبلی» نزدیکتر است، پس آن مقداری است که دگرگونی را اندازه میگیرد. و این همان زمان است، و آن عبارت از کمیتِ حرکت است، نه از جهت مسافت، بلکه از جهت تقدم و تأخری که جمع نمیشوند.» (اشارات و تنبیهات، ۲۹۱)
چند فصل سپس تر، ابن سینا به موضوع رابطه بین زمان و حرکت بر میگردد و پیوند زمان را با «حرکتِ دورانیِ متصل» توضیح میدارد. در وهلۀ نخست، روشن میسازد که حرکتِ مستقیم ناگزیر به یک سکون میانجامد، پس نمیتواند منشای زمانِ مستدام باشد. در وهلۀ دوم، موضوع تداوم و اتصال زمان را مطرح کرده، اشاره میکند که یگانه حرکتی که میتواند با تداوم و اتصال زمان سازگاری داشته باشی، حرکت متصل دورانی است:
«حرکاتی که حدود و نقطههایی را به وجود میآورند، همانهایی هستند که به وسیلۀ آنها وصول و رسیدن تحقق مییابد، و این رسیدن از محرک موصلی است که در آن وصول بالفعل موصل است؛ چه آنکه ایصال مانند مفارقت و حرکت و جز آن نیست که در «آن» واقع نمیشوند. و سپس در تمام زمان جدایی متحرک از آن حد، وصف موصل بودن از آن جدا نمیشود. و غیر موصل بودن آن یکباره پدید میآید، اگر چه مدتی هم باقی ماند، و مانند بودن چیزی مفارق یا متحرک نیست (که در «آن» واقع نمیشوند). و «آن» ی که در آن یکباره غیر موصل است غیر از «آن»ی است که یکباره موصل است. و میان این دو زمانی است که در آن زمان موصل بوده، و پایان آن سکون است. پس آن غیر از حرکتی است که حافظ زمان میباشد. پس حرکتی که حافظ زمان است یک حرکت وضعی است، و آن حرکت وضعیِ دوری خواهد بود.» (همان اثر،ص ۳۳۹)
همینکه پیوند و رابطۀ زمان با حرکت بر قرار شد، ابن سینا به مسألۀ زیر میپردازد:
آیا برای یک حرکتِ معین یک زمانِ معین وجود دارد یا این که حرکت آسمانی مرجع تمام زمانهاست.
ا.مانسیان (A. Mansion) در مقالهاش زیر عنوان «تیوری ارسطویی زمان در تفکر حکیمانِ مشاییِ قرون وسطایی» چنین مینگارد:
«این ابن سینا بود که برای نخستین بار به طور صریح حکم کرد که زمان تنها وابسته به یک حرکت معین که حرکت فلک اول باشد، وجود دارد و بس. وی این مسأله را مطرح ساخت که آیا هر حرکت به خودی خود دارای یک زمانِ ویژه به خود است یا این که برای زمانمند بودن، نیازمند زمان دیگریست که خارج از آن وجود دارد زیرا وابسته به متحرک دیگریست؟ و پاسخش همین حکم دوم است: وجود واقعی زمان وابسته به یک حرکتِ معین و مشخص است که تمام حرکتهای دیگر را اندازه میکند.» (مجلۀ نو ـ مدرسی، جلد ۳۶،سال، ۱۹۳۴ ص.۲۹۲)
ابن سینا تصدیق میدارد که «حرکت وضعی، حرکتیست که به وسیلۀ آن زمان حفظ میگردد.» منظور از «حفظ زمان» چیست؟ اگر زمان تنها اندازه و مقدار حرکت است در پیوند با یک نَفس که اندازه میکند، پس یک حرکتِ واحدِ (پس یک زمان واحدِ) مرجع بسنده است. ولی اگر زمان به طور ساختاری و درونی با حرکت گِره داشته باشد، در این صورت باید هر حرکتِ مفرد و معین، زمان وابسته به خود را داشته باشد. اما ابن سینا بر آن است که هر نوع اندازه و مقدار با حرکت بیگانه است چون حرکت از مقولۀ کمیت نیست. پس باید پذیرفت که حرکت کیهان (فلک) که حافظِ زمان است، به حیث «حرکت مرجع» تلقی شود و زمانِ «آن»، به حیث زمان مرجع برای تمام حرکتها قبول گردد. وی در «کتاب الحدود» زمان را چنین تعریف میکند:
«زمان همانند آفریده (مخلوق) است یعنی اندازۀ حرکت از جهت پیشتر و پستر است.» (کتاب الحدود، بند ۳۰، دربارۀ زمان) وی آفریده یا مخلوق را به حیث موجودی که حرکت را توسط زمان اندازه میکند، وارد بحث میسازد.
لحظه، حالا یا «آن»،
ابن سینا نظریۀ ارسطو را دربارۀ «حالا» از آنِ خود ساخته، آن را «الآن» ترجمه میکند که به معنای «لحظۀ حاضر» یا لحظه است.
«لحظه حدِ وهمیی (تخیلیی) است که در آن، زمانِ گذشته با زمانِ آینده میآمیزد. گاهگاه لحظه به زمانی گفته میشود که بسیار کوتاه تصور میشود، اما از همان جنس که تعریف شد و در تداوم با آن» (همانجا، بند ۳۱)
بدینگونه «لحظه» هم حدِ مشترک در زمان است که به طور تخیلی یا وهمی پیشتر را از سپستر جدا میکند و هم «حالا» یا «الآن» است که حدِ مشترک بین گذشته و آینده است. از دیدگاه ابن سینا این حد، تخیلی است زیرا آنچه متصل و به هم پیوسته است ـ چون زمان ـ حد را نمیپذیرد. ولی در اثر دیگرش، «نجات»، به لحظه نقشِ واحد زمان را میدهد:
«لحظه در زمان مثل واحد در عدد است، گذشته و آینده در آن همانند اجزای عدد است… » زیرا «زمان به گونهیی است که در وهم (تخیل) تقسیمپذیر است، همانند هر متصل دیگر. وقتی تقسیم شود، حدود تخیلی برای آن معین میگردد، حدودی که ما آنها را لحظات مینامیم.» (واژهنامۀ زبان فلسفی ابن سینا، ص ۱۵)
نامگذاری برخی زمانهای ویژه:
ـ زمان مطلق: زمان جهانی، عینی که در آن پدیدههای طبیعی رُخ میدهند. نیوتون این زمان را یکی از حواس خدا میشمُرد. (Sensorium Dei)
ـ زمانِ کیهانی: زمانی که توسط انفجار آغازین (بیگ بانگ) معین شده است. یگانهگی این رویداد و انبساطِ عالَم همانند یک زمان-سنجِ عظیم است. زمانِ کیهانی با زمانِ مطلق نیوتون قابل مقایسه است.
ـ زمان لیاپونف: مّدت ضروری برای اینکه یک سیستم فیزیکی از هم بپاشد.
ـ زمان پلانک: در فیزیک کوانتیک به کوچکترین قید زمانی گفته میشود که بتواند دو حادثۀ فیزیکی را از هم جدا کند، این مدت ۴۳-۱۰ ثانیه است. بدینگونه زمان پلانک امتدادِ زمان و تقسیمپذیری آن را تا بی نهایت رَد میکند چون مدتی کوتاهتر از ۴۳- ۱۰ ثانیه وجود ندارد. برخی تیوریسنها چنین میاندیشند که در مقیاسِ این بی نهایت کوچک، تیرِ سمتِ زمان یک حلقه را تشکیل میدهد به گونهیی که گذشته و آینده در آن انطباق مییابند.
ـ زمان پوان کاری (Poincaré): مدتی که طی آن یک سیستم فیزیکی حالت قبلی خود را باز یابد. این زمان نسبت به زمان لیاپونف بسیار طولانیتر است.
ـ زمانِ از یاد رفته: – در معنای حقوقی به دورانی گفته میشود که هیچ یک از آدمهای زندۀ امروزین در آن نبوده است و نمیشود از رویدادهای آن شهادت داد.
در معنای رایج: گذشتۀ دور!
ـ زمان خاص: این مفهوم وارد فزیک شد تا در تیوری نسبیت نا ممکن بودنِ پیوند همه پدیدههای عالَم را به عین زمانِ واحد، توضیح دهد.
ـ زمان کیفی: در برابر زمانِ کمی که عینی و اندازه پذیر است. زمان کیفی زمان زیسته شده را میرساند. هوسرل زمان فینومینولوژیک را در برابر زمانِ جهان قرار میداد.
ـ زمان نسبی: زمانی که یا وابسته به مشاهدهکننده است (موقفِ ایدهآلیزم) یا وابسته به فیزیکِ عالَم (تیوری نسبیت) و در برابر زمان مطلق قرار میگیرد.
