زیربنا

زیر بنا/ سکو/ تهداب/ بُنیاد/ زیر ساخت/ قاعده (Base)

۱ـ بُنیادی که یک جسم روی آن به طور استوار و ثابت قرار گرفته باشد. بدین‌گونه سه معنای جداگانه از آن استخراج می‌شود:

ـ بخش پایینیِ یک شی که تکیه‌گاه آن است (تهداب)

ـ عنصر اساسییِ که یک ترکیب از آن ساخته می‌شود (اساس)

ـ خاستگاه یک چیز، مثلاً پرواز گاه.

۲ـ مارکسیزم،

مهفوم بُنیاد (زیر بنا)، مفهوم مرکزیِ انقلاب ماتریالیستی در عرصۀ تیوریِ تاریخ است که به وسیلۀ مارکس انجام شد. زیربنای اقتصادی به حیث مرجع تعیین کنندۀ زنده‌گی اجتماعی به معنای این است که رابطه بین شعور و هستی معکوس میگردد یعنی هستی مقدم بر شعور تلقی می‌شود. از همینجاست که بُنیاد یا زیربنا با روبنا همزمان مطرح می‌گردد، چون روبنا شکل یا صورتِ تبارز زیر بناست و با آن پیوند دارد. بر بُنیاد همین رابطه و پیوند درونی بین بُنیاد و روبنا بود که در تفکر مارکسیست‌ها، به ویژه در عرصۀ اقتصادی، بیشترینه جفتِ زیر ساخت (Infrastructure) و رو ساخت (Superstructure) مورد کار بُرد قرار گرفت تا اشتراکِ ساختار هردو برجسته گردد و گرایشی که زیر ساخت را علت سادۀ رو ساخت می‌پنداشت، کنار زده شود.

الف) مارکس نوشت: «انسان‌ها در روند تولید اجتماعیشان با هم روابط معّین، الزامی و غیر ارادی برقرار می‌سازند؛ [این رابطه] مناسبات تولیدیی‌اند که با درجۀ معینی از انکشاف نیروهای مادیِ تولیدی آنها مطابقت دارند.» (مارکس، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، مقدمه) و می‌افزاید: «مجموع این مناسبات تولیدی، ساختار اقتصادی یا زیر بنای مشخص جامعه را تشکیل می‌دهد که روی آن، رو ساختِ حقوقی و سیاسی بنا می‌یابد که با اشکال معین شعور اجتماعی مطابقت دارد. شیوۀ تولید زنده‌گی مادی، روندِ زنده‌گی اجتماعی، سیاسی و فکری را مشروط می‌سازد. این شعور آدم‌ها نیست که هستی آنها را تعیین می‌دارد، برعکس، این هستی اجتماعی آنهاست که شعورشان را معین می‌سازد.» (همانجا) (ترجمه‌ها از مایند)

مارکس در مقدمۀ چاپ دوم سرمایه نگاشت: «اسلوب دیالکتیکیِ نی تنها از نقطه نظر بُنیاد آن با اسلوب هِگل فرق دارد، بل، کاملاً معکوس آن است.» بدین‌گونه زیر بنا در دید مارکس، کاملاً از نگرگاه ماتریالیزم مطرح می‌گردد.

مارکس، در یکی از آخرین فصل‌های سرمایه به شرح جزئیات روندهایِ درونی زیر ساخت می‌پردازد: «راز نهایی و تهدابِ زیرین ساختمان اجتماعی (و به تبعیت از آن، شکلِ سیاسیِ روابط استقلال و تابعیت) یعنی بُنیادِ شکل خاص دولت در یک مقطع معین تاریخی را باید در رابطۀ آنیِ مالکان وسایل تولید با مؤلدین مستقیم جستجو کرد (البته جنبه‌های عدیدۀ این رابطۀ آنی با درجۀ معین انکشاف شیوه‌های کار یعنی با درجۀ معین نیروهای تولیدی جامعه انطباق می‌داشته باشد). البته این امر مانع آن نمی‌شود که عین زیر بنای اقتصادی (عین از نقطۀ نظر شرایط بُنیادی) بسته به اثرگذاری شرایط عدیدۀ عملی، بسته به شرایط گوناگون طبیعی و روابط اجتماعی، و بسته به تأثیرات بیرونیِ تاریخی، جنبه‌های بی نهایت مختلف را از خود بروز بدهد که تنها یک تحلیل از شرایط عینی می‌تواند آنها را روشن سازد.»

ب) انگلس در اثرش به نام آنتی دیورنگ نگاشت: «مبارزات طبقاتی همیشه فرآوردۀ مناسبات تولید و مبادله‌اند» – مناسباتی که خود زیر بنای اقتصادی جامعه را می‌سازند. «بدین‌گونه، ساختار اقتصادی جامعه همیشه زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد، زیر بنایی که در نهایت تحلیل (In letzter Instanz) امکان توضیح دادنِ تمام روبنای (رو ساخت) نهادهای سیاسی و حقوقی و همچنان امکانِ توضیح دادنِ تصورهای مذهبی، فلسفی و دیگر اندیشه‌های هر دورۀ تاریخی را به دست می‌دهد. از این قرار، ایده‌آلیزم از آخرین پناه‌گاهش رانده شد… » (Engels: 57) .

انگلس در پایان عمرش، برداشت نادرستِ برخی از مارکسیست‌ها را از مفهوم «در نهایت تحلیل» مورد نقد قرار داد. وی به بلوک (Bloch) نوشت: «تولید و بازتولیدِ زنده‌گی واقعی یعنی زیربنا نمی‌تواند یگانه عاملِ تعیین کنندۀ زنده‌گی اجتماعی باشد». منظور انگلس این بود که روبنای سیاسی ـ حقوقی، تصویر آیینه‌یی زیر بنا نیست. وی تأکید کرد که آدم‌ها تاریخ خود را خود می‌سازند ولی در شرایطی که پیش از آنها در جامعه تراکم کرده‌اند و از نسل‌های گذشته باقی مانده‌اند. از جملۀ این شرایط پیشین، مناسبات اقتصادی، عنصر اساسی و تعیین‌کننده «در نهایت تحلیل» اند، یعنی وقتی به تحلیل این شرایط پرداخته شود، اساس آنها را روابط اقتصادی تشکیل می‌دهد.

ج) لنین در نخستین اثر بر جسته‌اش «دوستان مردم کی‌هایند و چه گونه علیه سوسیال دموکراسی می‌رزمند» موضوع زیر بنای اقتصادی را علیۀ پوپولیست‌ها به طور مشرح مورد بحث قرار داد. وی در «محتوای اقتصادی پوپولیزم» چنین نگاشت: «[تیوری مارکس] با آغازیدن از واقعیت بُنیادی جمعیت‌های بشری، یعنی شیوۀ تولیدِ وسایل معیشت و بقا، رابطه بین آدم‌ها را …، به آن وابسته ساخت. این تیوری نشان داد که روابط تولید، زیر بنای [بُنیادی] جامعه را ساخته، اشکال حقوقی ـ سیاسی و برخی جریان‌های فکری را به حیث روبنا با خود حمل می‌کنند.»

ملاحظات:

الف) مارکس توضیح داد که می‌شود تغییرات در زیربنا را با دقت علمی سنجید ولی نمی‌توان تأثیرات این تغییرات را در روبنا به طور دقیق محاسبه کرد. اما مفاهیم و واژه‌هایی که از مهندسی ـ معماری به عاریت گرفته شده‌اند (زیر بنا/ تهداب یا روبنا/ ساختمان) گاه‌گاه باعث برداشت میکانیستی از رابطه بین زیربنا و روبنا می‌گردند. به منظور رفع چنین برداشت‌های میکانیستی، لویی آلتوسر، فیلسوف شهیر مارکسیست فرانسه (سدۀ بیستم) در اثر بُنیادیش به نام «برای مارکس» (Pour Marx) مواضع تیوریک مارکس را چنین روشن ساخت: «هیچ‌گاهی دیالکتیک اقتصادی به طور ناب و خالص عمل نمی‌کند (…) هیچ‌گاهی در تاریخ دیده نشده است که مؤسساتِ روبنایی با به سر رساندن وظایفشان، به حیث پدیده‌های محض، با ادای احترام کنار بروند و ذات همایونیِ اقتصاد را بگذارند تا در شاهراه دیالکتیک پیش برود. نی در لحظۀ آغاز و نی در لحظۀ پایان، زنگِ «نهایتِ تحلیل» به صدا در نخواهد آمد.» بدین‌گونه، پیوندهای دیالکتیکی بین زیر بنای اقتصادی و نهادهای سیاسی، حقوقی و اندیشه‌یی به طور زنده و در تأثیر متقابل مطرح می‌گردند. تغییر در زیر بنا به هیچ وجه تغییر آنی، میکانیکی و اتوماتیک در روبنا را باعث نمی‌شود.

ب) مفهوم زیربنا با مفاهیم شیوۀ تولید و صورت‌بندی اقتصادی ـ اجتماعی نزدیکی دارد. زیربنا در واقعیت امر، وضعیت و درجۀ رُشد نیروهای مولد در یک مقطع خاص انکشاف اقتصادی جامعه است که در اثر تراکمِ شیوه‌های تولید به وجود آمده است. بدین‌گونه می‌شود گفت که مفهوم شیوۀ تولید، یگانه‌گی و وحدت مناسبات تولیدی را با نیروهای مؤلد بیان می‌کند و  مفهوم صورت‌بندی اقتصادی ـ اجتماعی، یگانه‌گی و وحدت زیربنا را با روبنا .

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien