زیست / حیات (Vita /Life/ Vie)
۱ـ تعریف: مجموع پدیدههایی که در هستومندهای سازمانیافته فعالیتهای آنها را از تولد تا مرگ تداوم میبخشد. بیشا (۱۷۷۱-۱۸۰۲) (Bichat)، پزشک فرانسوی، حیات را مجموعۀ وظایفی تعریف کرد که در برابر مرگ (نابودی) مقاومت میکنند. سه وظیفۀ مشترک تمام موجودات زنده عبارتاند از: تغذیه (هضم و جذب)، نمو و تولید مثل.
۲ـ ماده و زیست یا ماده و تن (جسم زنده)،
آیا میشود تمام اجسام را زیر مقولۀ (کتهگوری) ماده جا داد یا این که «جسمِ زنده» (تن) از دیگر اجسام متمایز است؟ بخش بزرگ فلسفۀ ایدهآلیستی و مذاهب، تن را صرف به حیث پذیرای نَفس تلقی کرده، آن را چیزی همانند دیگر اجسامِ مادی میپندارند.
از دیدگاه دکارت، تفاوتی بین جسم زنده و جسم بی جان وجود ندارد؛ همه بر اساس میکانیزم قابل توضیح اند: هر جسم یک ماشین است. این بینش تا سدۀ هژدهم یا عصر روشنگریِ اروپا ادامه یافت. در این عصر مسأله با شدت مطرح میگردید: آیا نباید مفهوم ماده را به دو مفهوم جداگانه تقسیم کرد: مادۀ بی جان و مادۀ زنده؟ در این صورت چه گونه میتوان حلقۀ وصل این دو نوع ماده را یافت تا بتوان از یگانهگی و وحدت ماده صحبت کرد؟
در عصر روشنگری، مفهوم «مادۀ زنده» از دیگر اجسام جدا گردید؛ طبیعتشناسی یا فلسفۀ طبیعی (فیزیک) جایی برای مطالعۀ «زیست» گذاشت: زیستشناسی یا بیولوژی به حیث شاخۀ مستقل علمی عرض وجود کرد. اما دکارت مفهوم «زیست» را، مفهومی برخاسته از توهمات بشر تلقی میکرد. وی با مطرح کردن ماده به حیث امتداد، “زیست” را از آن برون کشید و آن را یک شئِ واهی خواند. از دید دکارت کالبد، جسم یا تن، مادۀ بیجان است و این روح است که در آن حلول کرده، آن را سرپناه مؤقت خود میسازد. اگر بتوان بینش دکارت را در مورد حیوانات پذیرفت، (چون برای دکارت حیوانات روح ندارند و تنها ماشیناند؛ حیوانات فکر نمیکنند، پس فاقد حواساند)، در مورد انسان که آمیزهیی از تن و ذهن یا شعور است چه گونه میتوان توضیح داد که دو شئ متضاد (ذهنِ با شعور و جسم مادی) در یک جایاند؟
دکارت این دو گانهگی را میپذیرد و انسان را به حیث یک موجود استثنایی و عجیب، آمیزهیی از دو هستیِ متضاد (روح و تن) که همدگر را دفع میکنند، میپندارد.
از دید دکارت، حواس وظیفه دارند تا تن را از وجود چیزهای مضر و مفیدِ محیط با خبر سازند و بُرهانِ وجودی آنها همین است و بس. کار بُرد حواس در جهت شناختن محیط، عدول از وظایف آنهاست و خواه ناخواه به اشتباه میانجامد. حواس تنها نظمِ سودمندی یا ضرر اشیای بیرون را به تن میرسانند و ناممکن است که بتوانند از نظمِ طبیعیِ اشیا واقف گردند؛ نظمِ طبیعت و واقعیت، در برابر حواس و ارزشهای انسان بی تفاوت است. این توهم ناشی از طبیعت انسان به حیث یک موجود دوگانه است، یعنی به ناحق اطلاعات حواس را به عرصۀ شناخت انتقال میدهد.
هدف حواس تداوم طبیعت انسان به حیث یک موجود دوگانه است و بس. انسان امکان این را در اختیار ندارد که واقعیت بیرونی را آنگونه که در خارج از او هست، بشناسد. واقعیت خارجی را تنها روح میتواند بشناسد، نی آمیزهیی از تن و روح!
دکارت دو مثال از محدودیت دریافتهای حواس انسان میدهد: یکی مثال غذای لذیذِ زهرآلود که به یک گرسنه داده میشود و دیگری نمونۀ یک فردِ متورم که احساس تشنه گی کند و آب بنوشد. در مثال اول، حواس اشتباه نمیکنند چون خوردن غذا پاسخ به گرسنه گی است. در مثال دوم، با آنکه تن انباشته از آب است، احساس تشنهگی باعث اشتباه شده، وجود ضعیف آدمی را به حیث یک آمیزۀ تن و روح به مخاطره میاندازد. در هر دو حالت، اشتباه از سرشت انسان به حیث یک موجود دوگانه سر میزند، نی از تن به تنهایی و نی از روح به تنهایی!
از دیدگاه دکارت واقعیت از دو جوهرِ جداگانه تشکیل یافته است: نَفس و جسم. انسان موجود جداگانهییست که از آمیزۀ هر دو ساخته شده است. در این بینش جایی برای «موجودِ زنده» وجود ندارد!
حیوانات و نباتات جزیی از طبیعتاند یا ماشینهایند و فارغ از هر گونه نَفس! حرکات و «زندهگی» آنها مطلقاً میخانیکی بوده، بی بهره از نیروی فعالی به نام حیاتاند.
بدینگونه در فلسفۀ دکارت، جهانِ نفس، روح یا خِرد از جهان ماده کاملاً جداست. چیزی به نام حیات یا زیست وجودِ مستقل ندارد. همه زنده جانها مادۀ محضاند و تنها انسان آمیزهیی است از نفس و ماده.
موضوع زیست در فلسفۀ ابن سینا:
ابن سینا به حیث فیلسوف مشایی مسألۀ «حیات یا زیست» را در چوکات فیزیک یا طبیعیات مطرح میکند. وی مفهوم زیست را به کار نبرده، بل، مطابق پنداشت فلسفی ارسطو، مفهوم نَفس را در مرکزِ بررسی جنبندهها قرار میدهد. از دید او ذاتِ حیوان و نبات (یعنی چیستیِ آنها) از دو چیز مرکب شده است: یکی نفس که به منزلۀ صورت است و دیگر جسم یا تن که به منزلۀ ماده است. از آنجا که بین نفس و تن پیوند الزامی وجود دارد، مطالعۀ آن در چوکات طبیعیات مطرح میگردد.
نفس، برای ابن سینا، مبدای حرکت است و به چهار گونه است:
۱ـ نفس فلکی؛
۲ـ نفس نباتی؛
۳ـ نفس حیوانی؛
۴ـ نفس انسانی.
وقتی گفته میشود چهار گونه است به این معناست که نفسی که در نفس فلکی است از نفسی که در نفس نباتی است فرق دارد. باید توجه داشت که اشتراک اسمی، اشتراک جنسی پنداشته نشود، یعنی مفهوم نفس در نفس فلکی به یک معناست و در نفس حیوانی به معنای دیگر. ابن سینا در «رسالۀ نفس» تصریح میدارد:
فعل یا کنش (ناشی ازنفس) دو گونه است:
۱ـ قصدی و اختیاری
ـ قصد سوی یک چیز (نفس فلکی)
ـ قصد سوی چیزهای بسیار (نفس حیوانی)
۲ـ بی قصد و بی اختیار
ـ قصد سوی یک چیز(طبیعت)
ـ قصد به جهتهای زیاد (نفس نباتی)
بدینگونه با بر شماری ویژهگیهای جُنبش در جسم، ابن سینا وجود انواع چهارگانۀ نفس را مفروض میدارد، یعنی از چه گونهگی وجود معلولها به چه گونهگی وجود علتها میرسد.
