سوفیسم/ سفسطه (Sophisme)
سوفیسم از واژۀ یونانی سوفیسما برخاسته است که عربها آن را سفسطه ساختهاند و به معنای بازی با الفاظ، استدلال اشتباهآمیز یا گمراهکننده برای مخاطب، دلیل آوردن ناروا و غیرمجاز از نگاه قواعد منطقی، است.
در آغاز سوفیسم به سؤ استفاده از زبان به منظور اغفال و فریب گفته میشد: استدلال در ظاهرِ امر درست جلوه میکرد اما نتیجه قطعاً پذیرفتنی نبود و مسأله در این بود که مخاطب نمیتوانست سُستی یا نادرستی استدلال را پیدا کند. افلاطون در رسالۀ اوثیدیموس (Euthydemos) مینگارد: «کسانی که یاد میگیرند کیها هستند؟ آنهایی که میدانند یا آنهایی که نمیدانند؟ آنهایی که میدانند نیاز به یاد گرفتن ندارند و آنهایی که نمیدانند چگونه میتوانند بفهمند که چی را یاد بگیرند؟» و ادامه میدهد که این گونه سخنانِ گولزننده شوخی و تفریح است.
تیزس سوفسطایی که توسط گورگیاس و پروتاگوراس ارایه شد چنین است: «گفتن یعنی گفتنِ چیزی، پس گفتن، گفتن چیزی است، که هست [وجود دارد].» پس باید یا تمام گزارههای ممکن درست باشند یا هیچ گزارهیی نمیتواند ارایه شود. این نوع استدلال دیگر شوخی و مزاح نیست بل زیر سوال بُردنِ ویژهگیهای خود زبان است.
سوفسطائیان (سوفیستها) نقش بسیار برازندهیی را در پیشرفت تفکر فلسفیِ دورۀ سقراطیِ یونان بازی کردند. فلسفۀ نخستین یونان بیشترینه به شئ و عین (اُبژه) توجه داشتند ولی شناخت- شناسیِ آنان پیوسته مورد شک و تردید قرار میگرفت: تکیه کردن بر دادههای حسی برای دست یابی به یک معرفتِ یقینی با دشواریهای جدی مواجه بود. یگانه عرصهیی که میبایست به آن پرداخته میشد، گذار از عین به ذهن بود، یعنی توجه به خودِ فاعلِ شناسایی (سوژه) و سوفسطائیان این کار را آغاز کردند. همزمان، در این دوره، شیوۀ زندهگی مردمان و ملل دیگر مورد توجۀ یونانیان قرار گرفت: آیا تفاوتهای زیستی مردمان از قراردادهای اجتماعی برنخاستهاند و ربطی به کدام امر مطلقِ مربوط به انسان ندارند؟ سوفیستها در این زمنیه نیز توجه را به جوامع کوچک و رسم و رواجهای آنها جلب کردند. آنان دیگر از کُلی به جزئی گذار نمیکردند بل در پی شناختِ جزییها برآمده و به دانشمندانی دایره المعارفی تبدیل شدند. از همۀ شناختهای جزئی چنین نتیجه گرفتند که دستیابی به یک شناختِ مطلقِ یقینی محال است. رَوش آنان تجربی و استقرایی (Empirico-inductive) بود.
فلاسفه در جستجوی حقیقتِ عینی جهان بودند ولی سوفیستها با چنین حقیقتی سر و کار نداشتند بل منظور آنان امور عملی بود، نی نظری. بدینگونه آنان به ابزارِ تعلیم در شهرهای یونان مبدل شدند، آن هم تعلیمِ امور زندهگی روزمره چون مسایل خانوادهگی و سیاسی. آنان دستور زبان، تفسیر اشعار، فلسفۀ اساطیر و دین و موضوعاتی از این دست را تعلیم میدادند. در صدرِ این موضوعات، فن بلاغت و سخنوری قرار داشت که از دید آنان برای حیات سیاسی جامعه امری مطلقاً ضروری بود.
در دموکراسی نوپای یونان اقامۀ دعوا و داد خواهی مُد روز بود. سوفیستها مدعی شدند که رَوِش پیروزی در دادخواهی را (بدون در نظر داشت حقیقت و عدالت) به آدمها میآموزانند. این موضعگیری آنان باعث شد که آنان را به آموزش روشهایی برای جلوه دادن امور غیر عادلانه در لباس عادلانه، متهم سازند. نقد افلاطون از سوفیسم از همینجا برخاست.
سوفیستها با تکیه بر تجاربشان در شهرهای گوناگون یونان، طرفدار «پان هِلنیزم» بودند یعنی میخواستند که سنتهای مقیدِ مربوط دولت – شهرها فرو ریزد و گونهیی جامعۀ بزرگ یونان تشکیل شود. آنان عقاید دیرین و مسلط یونانی را مورد نقد قرار میدادند. ایشان در برابر تعلیم خود مُزد میگرفتند و این امر سخت مورد نکوهش افلاطون و سنت فلسفی قرار گرفت. گِزنوفن میگفت که سوفسطائیان به قصد فریب مردم تعلیم میدهند و مُزد میگیرند و به هیچ کس کمکی نمیکنند.
«…سوفیسم با برگرداندن توجه متفکّران به خود انسان، یعنی فاعلِ متفکّر و صاحب اراده، همچون مرحلۀ واسطهای به کار مهم افلاطونی ـ ارسطویی مدد رسانید. با عرضۀ وسیلهای برای تعلیم و تربیت، کاری ضروری در حیات سیاسی یونان انجام داد، در حالی که تمایلات «پان هلنیستی»اش یقیناً مایۀ اعتبار و سرافرازی آن است. و حتا تمایلات شکّاکانه و نسبی آن، که روی هم رفته تا اندازۀ زیادی نتیجۀ شکست فلسفۀ پیشین از یک سو و نتیجۀ تجربۀ وسیعتر حیات انسانی از سوی دیگر بود، لااقل به طرح مسایل نوی کمک کرد، ولو آنکه خود سوفیسم قادر به حل این مسایل نبود. تصور باطلی نیست باز شناختن تأثیر سوفیسم در درام یونانی، مثلاً در سرود سوفوکلس برای پیشرفت آدمی در آنتیگونه و در بحثهای نظری که در نمایشنامههای اُریپیدس آمده است و نیز در آثار مؤرخان یونانی، مثلاً در محاورۀ مشهور ملیان در صفحات تو سیدید. مدتی طول کشید تا کلمۀ «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفت. این نام را هرودُت دربارۀ سُلُن و فیثاغورس، آندروتیون دربارۀ حکمای سبعه و سقراط، لوسیاس دربارۀ افلاطون به کار بردهاند. به علاوه، سوفسطائیانِ متقدم احترام و اعتباری در میان عامۀ مردم به دست آوردند، و چنانکه مؤرخان خاطر نشان کردهاند، کم نبوده است مواردی که آنها را به عنوان «سفیرانِ» شهرهایشان انتخاب کردهاند، واقعیتی که با شهرتشان به شّیادی چندان مطابقت ندارد. تنها به طور ثانوی و بعدی بود که کلمۀ «سوفسطایی» رنگ و بوی بدی کسب کرد، چنانکه نزد افلاطون؛ و در زمانهای بعد ظاهراً این کلمه دوباره معنای خوب خود را بازیافت و در مورد استادان بلاغت و نثرنویسان امپراطوری به دور از معنای زبان- باز و فریبکار که به آن داده بودند به کار رفت. «مخصوصاً به واسطۀ مخالفت سقراط و افلاطون است که سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند که این کلمه اکنون معمولاً به این معنی است که، با استدلال باطل، حقیقتی مردود یا مشکوک جلوه کند، یا چیز باطلی به کرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود.»
از سوی دیگر، نظریۀ نسبیّت سوفسطائیان، تشویقی که آنان از جدل و مناظره میکردند، نداشتن معیارهای ثابت، قبول مُزد، و تمایلات موشکافانۀ بعضی از سوفیستهای متأخر، تا اندازۀ زیادی نشان میدهد که چرا کلمۀ «سوفسطائیان» معنی ناپسندی به خود گرفته است. در نظر افلاطون، آنان «دکاندارانی هستند با کالاهای معنوی»؛ و سقراط در رسالۀ پروتاگوراس این طور معرفی شده که از هیپوکراتس، که میخواست از پروتاگوراس تعلیم بگیرد، میپرسد: «آیا از اینکه خود را همچون یک سوفسطائی به یونانیان نشان دهی شرمنده نمیشوی؟» و هیپوکراتس پاسخ میدهد:«آری، براستی، سقراط، اگر باید آنچه را میاندیشم به زبان آورم.» اما ما باید به یاد داشته باشیم که افلاطون میکوشد جنبۀ بدِ سوفسطائیان را نمایان کند، تا اندازۀ زیادی به دلیل اینکه وی سقراط را در پیش چشم داشت که آنچه را در سوفیسم نیکو بود به درجهای به مراتب عالیتر از دست آوردهای خودِ سوفیستها بسط و توسعه داده بود.» (فردریک چارلز کاپلستون، ۱۳۸۸: ج ۱، ۱۰۳-۱۰۴)
پس از افلاطون و ارسطو سفسطهیی از نوع دیگر پدیدار گشت که میشود آن را سفسطۀ «تناقضگوییها» نامید. هدف از این گونه پرداختهای زبانی انگیزشِ تفکر و تردید در شنونده است. مثلاً پارادوکس خرمن (توده یا انبار) گندم: وقتی بپرسیم که اگر از یک انبارِ گندم یک دانه گندم را برداریم آیا هنوز هم انبار است؟ پاسخ مثبت است. بازهم اگر پرسیده شود که اگر یک دانۀ دیگر گندم را برداریم هنوز هم انبار است و تا آخرین دانۀ گندم.
به همینگونه پارادوکس کَل(کَچل). آیا اگر یک تار مو را ازدست بدهیم، کَل میشویم؟ پاسخ البته نی است. به همین ترتیب تا آخر.
اینگونه استدلالها توسط احتمالگرایان (Probabilistes) برضدِ دگماتیزِم رواقیون در رابطه با یقینِ مطلق به کار گرفته میشد.
ناسازۀ (پارادوکس) مشهور زنون در رابطه با سرعت آشیل و سنگ پشت از همین دست است. اگر سنگ پُشت پیش ار آشیل حرکت کند، آشیل هرگز نمیتواند از آن سبقت جوید زیرا برای آنکه فاصله بین خود و سنگ پُشت را طی کند نخست باید نیم آن را طی کند و برای طی کردن نیم آن ناگزیر باید نیم آن را طی کند و تا آخر…پس هیچگاه به سنگ پُشت رسیده نمیتواند. اما در این شوخیِ ساده مسألۀ بُنیادی تقسیمپذیری مکان طبیعی در مقایسه با تقسیمپذیری بینهایتِ مکان هندسی مطرح گردیده است.
مثال دیگر مربوط یکی از اهالی جزیرۀ کریت میشود که گفت: «همه کریتیها دروغگو استند.» در پاسخ به ناسازۀ اول، دیوجن کلبی سکوت کرد ولی شروع به راه رفتن نمود؛ این پاسخ بر عقلِ سلیمِ عملی و تجربی تکیه میکند تا نادرستی پارادوکس را نشان دهد.
در پاسخ به معضلۀ دوم، برتراند راسل از راه منطق پاسخ داد: فاعل در جملهیی که گفته میشود (در اینجا: همه کریتیها دروغگو استند) با گویندۀ این جمله (همان فرد اهل جزیرۀ کریت) یکی نیست. وی وجود «فرا زبان» را مطرح کرد به این معنا که آنچه در زبان گفته میشود قابل انتقال به فرا-زبان نیست .
یکی از رایجترین پرداختهای سوفسطایی چنین است که توالیِ زمانی دو چیز را چنان جلوه دهیم که گویا اولی علت دومی است. یعنی از ترتیبِ زمانی به ترتیبِ منطقی گذار کنیم بی آنکه حقیقت باشد. امروزه بیشترینه در عرصۀ سیاسی به سفسطه بر میخوریم.
سیاست بازان با سؤ استفاده از پنداشتهای عامه، علیّتهایی را مطرح میکنند که کاملاً ساختهگی اند و دور از حقیقت. جِرِمی بنتام در این باره رسالهیی نوشت زیر عنوان «رسالۀ سفسطههای سیاسی» (مجموع آثار، جلد ۱). وی از جمله نسبت دادنِ گفتههای یک فرد را به ملتی که آن فرد به آن تعلق دارد، از شمارِ سفسطههای سیاسی میداند.
مغالطههای رایج از این دست اند:
ـ تعمیمی ناروا،
ـ نادیده گرفتن استثنائات،
ـ دو پهلو بودن معنای جمله،
ـ ابهام مرجعِ ضمیر مثلاً «او از من خواست که احمد را لعنت کنم، پس لعنت خدا بر او باد!» که معلوم نیست مرادش کدام یک است،
ـ تمثیل (آنالوژی) ناروا،
ـ و غیره.
