عقلانی / واقعی (Rational/Real)
جفتِ (دوگانی) مقولاتِ عقلانی/ واقعی با دیالکتیک هِگلی صاحب اعتبار شد. فارمول مشهور هِگل مبنی بر «آنچه عقلانی است واقعی است و آنچه واقعی است عقلانی است» (هگل، اصول فلسفۀ حق، پیشگفتار) فهم پذیریِ طبیعت و تاریخ بشری را اعلام داشت. از این منظر رویدادها با ارزشها در تقابل نیستند و «هستنِ اشیأ» با «باید بودنِ» آنها درتناقض قرار ندارد. از دیدگاه هِگل هر واقعیت طبیعی و به ویژه هر ساختارِ تاریخی – اجتماعی مرحله یا «آنی» (Moment) از روندِ تحققِ عقلِ (Raison) عینیِ تاریخی – کیهانی است. برای هِگل، عقل وحدتِ ساختارهای نظریِ (تیوریک) عقلِ محض با اختیار – ارادۀ عقلِ عملی است. عقل یک کُل است، هم سوژه است (شناسا) و هم ابژه (شناخته شونده).
از دید هِگل مفهوم خِردورزی در جامعۀ مُدرن (که روی کار استوار است و دولت سودِ همگانی را از طریق رفع تضادهای سودِ خصوصی تنظیم میکند) حضور دارد؛ این مفهوم در جهانشمول بودن و همگانی بودنِ آزادیهایِ خردمندانه تبارز میکند.
اما این برداشت توضیح نمیدهد که خِرد به حیث ارادۀ خردمندانه چگونه به طور مشخص در مؤسسات دولتی جان میگیرد.
مارکس نقد خود را از این نکته آغاز کرد که دولت توان آن را ندارد تا به حیث چهرۀ کمال یافتۀ عقلِ کُل یا عقل محض (مطلق) تبارز کند. وی آشتی ظاهریِ منافع متضادِ اجتماعی را توهم خواند و انطباق واقعیت را با مقولاتِ عقل رد کرد. از دید او نقدِ هرگونه عقلانیت به حیث زیرنهاد (بُنیاد) مقدم بر شناختِ علمیِ فعالیتِ واقعی آدمهاست. علم به حیث تحلیل خردمندانۀ واقعیت، هرگونه توجیه عقلانی را که در حقیقت توجیه منافع است، رد میکند. علم از آدمها آغاز میکند، آنگونه که در واقعیت هستند، آنگونه که در شرایط معین اجتماعی و مادی کار میکنند و تولید میکنند؛ نی آنگونه که خود را در تصوراتِ خود جلوه میدهند.
اما ماتریالیزم تاریخی به حیثِ علمِ فعالیتِ واقعی آدمها، خود با گونهیی «عقلانی» بودنِ روابط اجتماعی سر و کار دارد. شیوۀ تولید سرمایهداری زندهگی اجتماعی را به گونهیی نظم میبخشد که از یک سو امکانات چیره شدن انسان را بر طبیعت و جامعه به وجود میآورد و از سوی دیگر با حفظِ بهرهکشی از کار و سیادت بر تودههای مردم، امکانات نامبرده را بی معنا میسازد. علم تناقض بین آدمهایی را که نقس شان به حیث افرادِ اجتماعی توسط ساختارِ روابط تولید تعیین میگردد و آدمهایی که از این وضع ناراضیاند و محدود شدن عرصۀ زندهگی خود را توسط تسلطِ روابطِ اجتماعی تولید «غیر عقلانی» میپندارند، نشان میدهد. دانشِ عقلانی و خِردورزانه از شیوۀ تولید سرمایهداری، غیر عقلانی بودنِ تناقض نامبرده را توضیح میدهد و امکان رفع آن را از طریق حاکم شدن مؤلدان بر سرنوشتِ اجتماعی شان، بر کارشان و بر سمتدهی عقلانیِ فعالیتهای انسانها، نشان میدهد؛ بدینگونه شرایط تاریخیی را توضیح میدهد که امکانِ عقلانی شدن واقعیتِ زندهگی آدمها در جامعه (سازماندهی آگاهانه، هدفمند و خِردورزانۀ زندهگی اجتماعی) را میسر میسازد. از این منظر، حرکتِ واقعیتِ اجتماعی شرایطِ عقلانی شدن خود را فراهم میسازد. بدین گونه با شناختِ تیوریک واقعیت، «امر عقلانی» یکی از عناصر واقعیت میگردد و صرف آنگاه و در همین عرصه، «واقعی عقلانی میشود و عقلانی واقعی»، آنگونه که هِگل پنداشته بود.
