در منشورِ اشک
زآنسویِ منشورِ آشفتۀ اشک
جنگلِ سبزِ نگاه ها را
بر غبارِ ساکتِ رویا هام
ـ که از عطشِ رنگین – کمانِ حادثۀ فرجام میمیرد ـ
چتری ساز!
ز آنسوی منشورِ آشفتۀ اشک
خورشیدِ نمناکِ چشمانت را
ـ که دلهرۀ کاهیِ گندمزار را
در برهنه گی تموز
اندازه میگیرد ـ
برقابِ خطوطِ خشکیدۀ نگاه هام
بیاویز
تا دستان گمگشته ام
در چهار راه بازوان پریشانت
منزلی یابند
کابل ـ سرطان ۱۳۶۳
