عملگرایی/ عمل باوری/ کنش باوری (Pragmatism)
۱ـ نهضت پراگماتیستی،
این نهضت در پایان سدۀ نزدهم و اوایل سدۀ بیستم در امریکای شمالی زاده شد. نخستین اندیشههای این نهضت توسط چارلز سندرس پیرس (۱۹۱۴ـ۱۸۳۹) (Charles Sanders Peirce) تدوین شد. وی این اندیشهها را در «کلوب میتافیزیک» مطرح ساخت. ویلیام جیمز (James) نیز عضویت این باشگاه فلسفی را داشت. در جنوری ۱۸۷۹، مقالهیی به فرانسهیی برای «مجلۀ فلسفی» زیر عنوان «چگونه میتوان تصوراتمان را روشن ساخت» نگاشت و در آن، دیدگاههای خود را به نمایش گذاشت. وی در این مقاله اصلِ پراگماتیزم را چنین بیان کرد: «پیامدهایِ عملیِ یک موضوعِ مطروحه در برداشت (گمانِش) خود را تصور کنیم. برداشت تمام این پیامدها، برداشتِ مکملِ موضوعِ مطروحۀ نامبرده است.» ویلیام جیمز این اصل را نخست در سال ۱۸۹۸ در عرصۀ فلسفه و دین به کار بست و سپس در سال ۱۹۰۶ آن را به «نظریۀ حقیقت» تبدیل کرد. وی نظریات خود را به نام پراگماتیزم انتشار داد.
جان دیوی (۱۹۵۲ـ ۱۸۵۹) (John Dewey) «تیوریِ ابزار انگارِ (Instrumentalist) تصورات» را در ۱۹۰۳ در اثری به نام «پژوهشها در تیوری منطق» (Studies in Logical Theory) تدوین کرد. این اثرِ دسته جمعی از سوی «مکتب شیکاگو» به نشر رسید.
پراگماتیزم امریکایی بیشتر افادۀ یک روش است تا مجموعهیی از آیینها. عملباوران (پراگماتیستها) تنها نظریهپردازان نیستند. پیرس یک کیهانشناس مشهور و از بُنیادگذارانِ منطقِ مُدرن بود. وی با نظریاتش دربارۀ مقولهها (Catégories) یکی از پیشگامانِ پدیدارشناسی است و تیوریاش دربارۀ «نشانهها» او را در صدر بانیانِ «نشانهشناسی» (Sémiotique) مینشاند. وی مدافع «آمپیریزم بُنیادی» بود، ولی آن را از پراگماتیزم متمایز میشمرد.
دیوی، روانشناس، منطقدان و اندیشهپرداز فلسفۀ بشرخواهانۀ طبیعتگرا بود. او را بانیِ پیداگوژی مُدرن میشمارند. وی نیم سده علمبردار تفکر لیبرال در امریکا بود.
۲ـ پراگماتیزم: فلسفۀ علمِ تجربی،
ناقدان اروپاییِ پراگماتیزم این نهضت را صرف یک اقدام برای تمجید جایگاه «ارزش عملیِ ایدهها» شمردند. یک ایده هنگامی حقیقت دارد که عملی شود. جیمز در «پراگماتیزم» چنان گفتههای کوتاهی را در مقام احکام قطعی سر هم بندی میکند که موضعگیریِ ناقدان اروپایی را موجه جلوه میدهند. مثلاً: «نقش و وظیفۀ یک ایده این است که ما را رهنمایی کند»؛ ما هنگامی وجود یک چیز را میپذیریم که «به باور داشن به آن موفق شویم»؛ «حقیقی آن چیز است که برای تفکر ما سودمند باشد». جیمز میگوید: «حقایق را به پول تبدیل میکنیم» زیرا «حقایق این خصلتِ مشترک را در خود دارند که همهگی، تصوراتیاند که «پولآور» اند».
البته جیمز در کوتاههنویسیهای خود از چنان بی پرواییِ افراطی کار گرفت که پراگماتیزم یک باره مورد تمجید و تقدیر حلقههای حاکمِ مالی امریکا قرار گرفت. اما منتقدان اروپاییِ او به نام استقلال ذهن، از یاد بردند که اندیشه با وضعیت معین اقتصادی پیوند دارد.
در واقعیت امر، پراگماتیسها نخستین کسانی بودند که در برابر مادیات پرستی جامعۀ صنعتی پرخاش کردند و ویلیام جیمز، بیشتر از دیگران بر این نقصان انگشت گذاشت و «سستی اخلاقیِ ناشی از کیشِ مطلقِ موفق شدن» را انتقاد کرد. دیوی نیز اعتراف میکند که در امریکا یک «پراگماتیزم معاملات اقتصادی» وجود دارد ولی پراگماتیزم فلسفی نی تنها از آن برنخاسته بل، نفی آن است.
نام این جریان فلسفی از واژۀ پراگماتیک برخاسته است، نی از واژۀ پراتیک. پیرس تفاوت این دو واژه را چنین توضیح میدهد: «این دو واژه از هم همانند دو قطب دور اند؛ واژۀ پراتیک به آن حوزۀ تفکر تعلق دارد که در آن هیچگونه ذهنِ آزمونباورانه (Expérimentaliste) نمیتواند یک زمینۀ استوار داشته باشد، در حالی که واژۀ پراگماتیک به شکلی از اشکال با اهداف معین انسانی رابطه دارد. ویژهگی تیوری جدید در همین است که پیوند جدا ناشدنیِ شناخت خِردورزانه را با اهداف خِردورزانه اعلام میدارد. بر بُنیاد همین بینش، واژۀ پراگماتیزم برای نامگذاری این مکتب برگزیده شد.» وی ادامه میدهد: «وقتی چیزی به یک آزمون باور (Expérimentaliste) میگویید، یا او از گفتۀ شما در مییابد که یک تجویز به منظور یک آزمون (Expérimentation) میتواند به تحقق برسد، یعنی پیامد یک تجویز، یک تجربه است، یا این که در گفتههای شما اصلاً معنایی را نمییابد».
شاید کلید مخالفت اندیشهوران اروپایی در همین امر نهفته باشد. پیرس به جای «شک اسلوبیِ» ذهنگرایانۀ دکارت، به امتحان گذاشته عینِ فرضیهها و اندیشهها را در ملأ عام مطرح کرد. در حالی که هدف فلسفۀ اروپایی حلِ مسایل فلسفی بود، فلسفۀ امریکایی با مسایلِ مشخصی مواجه بود که جامعۀ نوین در برابر فیلسوف امریکایی (که البته در دامان فلسفۀ اروپایی پرورش یافته بود) قرار میداد و فلسفۀ اروپایی به آنها پاسخ نداشت. پراگماتیزم پاسخ به این مسایل بود.
ایده یک انگاره است، یک نقشه برای عمل است. تحقق بخشیدن یک ایده، همزمان به آزمون گذاشتنِ آن در عمل است. هیچ دلیلی نیست که ایدۀ یک دانشمند را در مقابل ایدۀ یک آدم ساده قرار دهیم: هر دوی این ایدهها، آزمایش باورانه اند. باید دو گونه ایده را از هم تفکیک کرد: ایدههای جدید که از وضعیتهای پیچیده و مسألهانگیز بر میخیزند و برای اولین بار مورد آزمایش قرار میگیرند و ایدههایی که قبلاً مورد آزمایش قرار گرفتهاند. اما این تفکیک به معنای آن نیست که تنها ایدههای جدید مورد آزمایش قرار میگیرند و ایدههای دومی صرف تطبیق میشوند. هیچ چیز یک بار برای همیش به دست نیامده است. آزمایش کردن و تطبیق کردنِ یک ایده، هر دو یک چیز اند. پس نمیشود گفت که در یک سو جهانِ ایدههای یقینی و پا برجا و جود دارد و در سوی دیگر، دنیای ایدههای مؤقتی و صرف محتمل.
آیا پراگماتیزم عمدتاً یک «نظریۀ حقیقت» است؟ از دیدگاه جیمز، پاسخ آری است. وی میگفت: «حقیقت در وام زندهگی میکند.» «نظریات و اعتقادات ما همانند نوتهای پول اند، تا زمانی که از سوی کسی رد نشدهاند، چَلِش دارند. اما این چلیدن، به طور پوشیده گونهیی رویارویی با واقعیتها را در خود دارد، زیرا بدون آزمایش دایمی از طرف واقعیتها، عمارتِ حقیقتهای ما فرو میپاشد، همانگونه که یک نظامِ مالی بدون داشتن پشتوانۀ فلزی، از هم میپاشد. شما حقیقتپژوهیِ (واقعیتسنجیِ تجربیِ) مرا دربارۀ یک چیز میپذیرید و من حقیقتپژوهیِ شما را دربارۀ چیز دیگر. بین شما و من، تبادل حقیقت صورت میگیرد. اما برخی عقایداند که از سوی کسی در محکِ سنجش قرار گرفتهاند و بُنیاد تمام روساخت را تشکیل میدهند.» از این گفتههای جیمز چنین بر میآید که «حقایق صرف عقاید اند». از دیدگاه جیمز، ضرور نیست همه عقاید و حقایق را در سنجش واقعیت قرار داد، برای برخی عقاید و حقایق کافی است که «ارادۀ اعتقاد» را داشته باشیم.
اما پیرس این نظر جیمز را رَدّ میکند. وی مینگارد: «یک نتیجۀ درست، درست باقی میماند ولو اگر ما گرایش به پذیریش آن نداشته باشیم و یک نتیجۀ نادرست (دروغ) نادرست باقی میماند ولو هم اگر ما به معتقد شدن به آن بگراییم.»
گرایش مسلط پراگماتیزم، اندیشههای جیمز را رَدّ میکند و اعلام میدارد که یک ایدۀ آزمون شدۀ درست، یک حقیقت مسلم است و پایانِ پژوهش.
پیرس بیشتر روی معنای واژهها تأکید دارد تا روی حقیقتِ یک ایده. وی مینگارد: «پراگماتیزم کدام آیین میتافیزیکی را پیشنهاد نمیکند، تلاش ندارد تا حقیقت چیزها را تعیین نماید. پراگماتیزم یک اسلوب است برای تصمیم گرفتن در عرصۀ معنای واژههای دشوار و مفاهیم انتزاعی.»
آیا پراگماتیزم یک «فلسفۀ دموکراسی» است؟ همانگونه که تحمیل یک هدفِ معین برای یک آزمایش علمی، این آزمایش را محکوم به ناکامی میکند، به همانگونه تحمیل کردن یک هدف برای رفتار آدمی، این هدف را محکوم میکند: یکی به تخریب علم و دیگری به تخریب اخلاق میانجامد. دموکراسی یک امر آزمایشی است. یک واقعیت سنجیِ تجربی دایمی است. کدام شکل آرمانی حکومت دموکراسی وجود ندارد، «دموکراسی نخست از همه یک شیوۀ زیستِ با همی است، یک تجربۀ دسته جمعی است.» دموکراسی تحقق روحیۀ آزمایشگاه است. از دیدگاه دیوی روسیۀ سال ۱۹۱۷ آزمایشگاه عظیم ایدههای اجتماعی بود.
