کمیت

کمیت/ چندی (Quantity)

کمیت اندازۀ یک شئ است که از همه کیفیت‌های آن صرف نظر شده باشد. چندی دو جنبه را در بر می‌گیرد: مقدار و تعداد را. به همین گونه افزایش و کاهش از ویژه‌گی‌های کمیت‌اند.

چندی یا پیوسته (متصل) است چون سطح، زمان، جای یا گسسته (منفصل) است چون اعداد. دکارت بر آن بود (۱۵۹۶-۱۶۵۰ م) که چندی معرفِ جهان اجسام است و چونی معرفِ جهان نَفس.

ارسطو در مورد مقولۀ کمیت می‌گوید: «از چندی‌ها، برخی گسسته‌اند و برخی پیوسته؛ همچنین برخی از چندی‌ها از بخش‌هایی تشکیل شده‌اند که نسبت به یکدیگر نهاد (وضع) (Position/Thesis) دارند، و برخی از بخش‌هایی تشکیل یافته‌اند که نسبت به یکدیگر وضع ندارند. چندی گسسته برای نمونه عدد و گفتار است و چندی پیوسته خطّ، رویه [سطح] و جسم و افزون بر اینها زمان و مکان. زیرا در مورد بخش‌های عدد، هیچ مرز مشترکی وجود ندارد که بخش‌های عدد در آنجا به یکدیگر بپیوندند؛ برای نمونه با آنکه پنج بخشِ ده است، ولی پنج با پنج در هیچ مرز مشترکی متصل نمی‌شود، بلکه این دو پنج از هم جدا می‌مانند… و امّا خطّ چندیِ پیوسته است؛ زیرا می‌توان مرز مشترکی را به تصّور آورد که بخش‌های خط در آن به یکدیگر می‌پیوندند و این مرز مشترک نقطه است… »

در توضیح همین مقوله، ارسطو خاطر نشان می‌سازد که چندی، متضاد (آخسیج) ندارد و اگر گفته آید که «بسیار» متصادِ «کم» است یا «بزرگ» متضاد «کوچک»، باید یادآور شد که اینها کمیت نیستند، بل، از مقولۀ مضاف (نسبت‌مند / رابطه / اضافت) اند. چون بزرگ هنگامی مطرح می‌شود که کوچک مطرح شده باشد؛ یا بسیار در مقابل کم مطرح می‌شود و هیچ چیز به خودی خود (= بدون در نظر داشت نسبت با دیگر چیزها) نی بزرگ است، نی کوچک، نی بسیار است، نی کم.

کمیت در منطقِ هِگل:

مقولۀ چندی در منطق هِگل از «حرکتِ دیالکتیکی» یا روندِ مقولۀ چونی (کیفیت) استنتاج می‌شود به شکل زیر:

«پایان‌ناپذیر حقیقی» چیزی است که «دیگرِ» خود را در خود جذب کرده است و بدین‌گونه هستیِ آن تماماً در خودِ وی و برای خودِ وی است؛ به دیگر سخن «هستی برای خود» است. نمونۀ این «هستی برای خود» اندیشۀ ناب یا ایده است. در اندیشۀ ناب همه چیزی که اندیشیده می‌شود از جنس اندیشه است، یعنی موضوع اندیشه در خودِ اندیشه است پس هستی برای خود است. از آنجا که «هستی برای خود» (مانند اندیشۀ ناب) چون تنها به خود استوار است (قایم به ذات) «یگانه» است. یگانه یعنی آنچه از برای خود وجود دارد و فقط به خود مربوط است و هرگونه رابطه‌یی را با چیز دیگر طرد می‌کند. هستی برای خود همان هستیی است که دیگرِ خود را در خود جذب کرده است یعنی فاقد رابطه با بیرون از خود است. در هستی برای خود، فرق میان «خود» و «دیگر» مستحیل می‌شود، دوگانه‌گی در یگانه‌گی جذب می‌شود و چیزی که می‌نامد یگانه است. این یگانه تنها با خود یعنی با یگانه رابطه دارد؛ اما این رابطه مستلزم وجودِ دو یگانه است ورنه رابطه نیست. وقتی می‌گوییم الف، الف است. این رابطه مستلزم وجود دو الف است، یکی سوژه و دیگر محمول. تنها با خود رابطه داشتن یگانه را دوگانه می‌سازد یعنی در درونِ وحدت، کثرت یا چندی پیدا می‌شود. امّا هریک از این دو یگانه باز هم دوگانه می‌شود تا بی نهایت… بدین گونه دامنۀ چندی تا بی‌نهایت می‌رسد. یگانه هم خود را جذب می‌کند (مقولۀ کشش) و هم خود را از خود می‌رانَد (دفع). دفع مباینت و جداییِ یگانه‌هاست و کشش مطابقت و یکسانی یگانه‌ها.

یگانه‌ها از دو راه با هم ارتباط دارند: یکی این که با هم اختلاف دارند، این دفع است و دوم این که با هم همسانند، این کشش است. پس رابطۀ دو یگانه هم‌زمان دفع و کشش است، یا به دیگر سخن دفع و کشش یک چیزاند. رابطۀ یکی با دیگر (دفع) رابطۀ آن با خودش است (کشش). فرق میان کشش و دفع به یگانه می‌انجامد و هر دو به گونۀ واحد در می‌آیند. این یگانه گی کشش و دفع، چندی یا کمیت را پدید می‌آورد زیرا دفع سرچشمۀ بسیار است و کشش سرچشمۀ یگانه‌گی. کمیت جامع دفع و کشش است یعنی جامع بسیار و یگانه است. این مطلب را به آسانی می‌توان دریافت زیرا هر کمیت نه بسیارِ مطلق است و نی یکِ مطلق، بلکه بسیاری است در یک. مثلاً یک خطِ ده سانتی متری هم یگانه است (ده سانتی‌متر) و هم بسیار یعنی سانتی‌مترهای زیاد را در خود دارد. پس هر کمیتی مجموع واحدهاست؛ کثرتِ واحدها در یک یگانه گی است!

هِگل چندی را «نا چونی» یا «جز چونی» (Non quality) تعریف می‌کند به این معنا که کیفیت کاملاً از کمیت بیگانه است. امّا سلسله مراتبِ مقوله‌ها در منطق هِگل به گونه‌یی است که مقوله‌های مشخص‌تر، مقولات پیشین را در خود حفظ می‌دارند. در دید هِگل چندی به حیث یک مقوله اندیشۀ محض است ولی ماده صورت خارجی یا تظاهرِ این مقوله است. چندی متضمن بیرون بودگی (= خارجیت) (Externality) است زیرا برای آن‌که چیزی دارای چندی باشد باید اجزایش بیرون از یکدیگر باشند. ماده همین‌گونه است، یعنی اجزایش جدا از هم اند. هِگل برآن است که ماده عبارت است از مقولۀ چندی که به عینیِ محسوس مبدل شده است. ماتریالیست‌ها که ماده را مطلق می‌پندارند باید مطلق را در چندی جستجود کنند.

در منطق هِگل مقولاتِ (مفاهیم یا کانسپت‌ها) چندی به سه حوزه تقسیم می‌ شوند (همان سه پایۀ دیالکتیک هِگلی)؛ ۱- چندی محض؛ ۲- چندی محدود؛ ۳- درجه (Degree) .

چندی محدود، یعنی کمیتِ معین، مثلاً ده متر، بیست گوسفند، صد درجه حرارت. اما چندیِ محض، چندیِ نامعین است، هنوز به چندی‌های معین و محدود پاره پاره نشده است. مکان، چندیِ محض است. محض بودنِ چندی به معنای بی پایانی آن نیست، بل به معنای «نا معین» بودن آن است. زمان و مکان نامعین‌اند. چندیِ محض به وسیلۀ  دفع و کشش پدید می‌آید.

کمیت توسط حد یا حصر محدود می‌شود. وقتی از شمارِ مترهای نامعین مکان، ده را حد تعیین می‌کنیم می‌رسیم به مکانِ محدود ده متر هر چندی محدود، تعداد یا تکثر یک چیز است یعنی یک «مجموع» است، مجموعی از یک‌ها! اما این  مجموع خود «یک» مجموع معین است. یعنی یک چندی محدود است. باری دیگر یگانه‌گی را در بسیار می‌یابیم. پس حالت جمع و یگانه‌گی بالضروره متضمن یک دیگراند. مجموع و یگانه‌گی در اتحاد جدایی‌ناپذیرشان، عدد را به وجود می‌آورند. مثلاً برای آن که عدد پنج را تصور کنیم باید نخست مجموعی از پنج واحد را در نظر بگیریم و سپس آنها را به حیث یک واحد یعنی یک چندیِ محدود به شمار آوریم. عدد مظهرِ کمیت محدود است. این گونه چندی محدود، اندازۀ گسترده (Extensive) است.

در چندی محدود واحدها از همدیگر جدایند. در پنج متر هر متر جدا از یک دیگر است یعنی هر متر از متر دیگر جدا و خارجی است. اما گونه‌یی از چندیِ محدود وجود دارد که یکِ آخر همه یک‌های دیگر را در خود دارد. مثلاً اگر ده واحد را در نظر بگیریم، دهمین واحد همه واحد‌های دیگر را در خود دارد و این گونه چندی محدود که همه واحد‌های دیگر را در درون خود دارد، اندازۀ فشرده (Intensive) یا درجه نام دارد. در صد درجه حرارت، درجۀ صدم همه درجه‌های دیگر را در درون خود دارد. اما این درجه‌های دیگر همزمان نسبت به یکدیگر خارجی باقی می‌مانند و از همدیگر متفاوت‌اند. درجۀ بیست با درجۀ بیست و یک هم یکسان است و هم جدا. پس اندازۀ گسترده و اندازۀ فشرده یکی است.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien