کنش/ عمل/ کار/ کردار (action/passivity)،
۱ـ تبارز یک قوه، از هر منشایی که باشد (فیزیکی یا روانی). هر پدیداری را میشود نتیجۀ یک کُنش تلقی کرد. حرکتِ یک جسم برای عمل کردن ضرور نیست؛ گاهگاه «کاری نکردن» خود یک کار است، در صورتی که برای تحقق هدفی در نظر گرفته شده باشد.
۲ـ کردار به معنای محدود آن به رفتارهای انسانی (هم آنهایی که در بیرون تبارز میکنند و هم آنهایی که تبارز بیرونی ندارند) گفته میشود. محدودتر از این به آن کردارهایی گفته میشود که صرف هدفمند باشند (سرباز بی احتیاطی که با روشن کردن سگرت خود باعثِ انفجار یک دیپوی سلاح میشود، کاری را انجام نداده است.).
۳ـ کنش (فعل = أن یفعل)/ کنش پذیرفتن (پذیرفتن، انفعال = أن ینفعل)
ارسطو در مقولات دهگانه، دربارۀ کُنش پذیرفتن چنان مختصر صحبت کرده است که گمان میرود بخشی از متن، فرو افتاده است. وی مینگارد: «هم کُنش و هم کُنش پذیرفتن متضاد و بیشتر و کمتر را پذیرا میشوند؛ زیرا «گرم کردن» متضاد «سردکردن» است و «گرم شدن» متضاد «سرد شدن» و «رامش بردن» متضاد «درد کشیدن»؛ چنانچه اینها تضاد را پذیرا میشوند و بیشتر و کمتر را نیز ؛ همچنین: زیرا «گرم کردن» میتواند بیشتر و کمتر باشد، و «گرم شدن» نیز میتواند بیشتر و کمتر باشد، و «رنج کشیدن» نیز میتواند بیشتر و کمتر باشد؛ بنابر این کُنش و کُنش پذیرفتن بیشتر و کمتر را پذیرا میشوند.» (ارسطو، مقولهها، ۱۱ ب ۱-۱۰)
ارسطو بین کُنش (ergon) و تولید (poïêsis) فرق میگذارد؛ فعل یا کنش هدف دیگری جز خود ندارد در حالی که تولید هدف دیگری جز خود دارد. کنش را نمیشود به «عملیۀ کردن» و فرآورده یا نتیجۀ این عملیه تقسیم کرد، در حالی که تولید را میشود به دو چیز جداگانه یعنی «عملیۀ تولید» و «فرآوردۀ تولید» تقسیم کرد.
