مالکیتِ خصوصی

مالکیتِ خصوصی (آلمانی Privateigentum/ فرانسوی propriété privée/انگلیسی Private ownership/روسی Sobstvennost)

مارکس در دست‌نویس‌های ۱۸۴۴ نگاشت: «مالکیت خصوصی واقعیتی است که اساسِ اقتصاد سیاسی را می‌سازد اما توضیح آن مربوطِ اقتصاد سیاسی نیست. ثروت بدون مالکیت خصوصی وجود ندارد و اقتصاد سیاسی بنابر ماهیت خود، علم ثروت‌افزایی (یا ثروت‌مندی) است. پس بدونِ مالکیتِ خصوصی علمِ اقتصاد سیاسی نمی‌تواند وجود داشته باشد. از همین‌جاست که تمام این علم روی واقعیتی استوار است که هیچ‌گونه لزومی ندارد.» (ص ۵۵، ترجمه از ماست) مفهوم مالکیت خصوصی جایگاه بُنیادیی را در تدوین نقدِ اقتصاد سیاسی اشغال می‌کند زیرا هم‌زمان با این که به حوزۀ علم اقتصاد تعلق ندارد، اساسِ جامعۀ بورژوایی را تشکیل می‌دهد. این مفهوم به حوزۀ فلسفۀ سیاسی کلاسیک تعلق می‌گیرد که همراه با مفاهیم «قرارداد اجتماعی» و «حق طبیعی» مطرح گردید.

«مالکیت خصوصی» مقولۀ حقوقیِ کلیدیِ جامعۀ بورژوازی است. مارکس با تکیه بر نقدی که سوسیالیست‌های فرانسوی (از جمله پرودون) از این مقوله کردند، آن را زیر عنوان مقولۀ «مناسبات تولیدی» داخل اقتصاد کرد.

مارکس در گروندریسه (دست‌نویس‌های ۱۸۴۴) با تکیه بر دستآوردهای جامعه‌شناسی و آنتروپولوژی، روندِ پیداییِ مالکیت خصوصی را به طور مشرح مورد بحث قرار داد که در اینجا به بازگویی فشردۀ آن پرداخته می‌شود.

در آغاز، جماعت‌های انسانی یا به طور گروهی در دهکده‌ها به سر می‌بُردند یا به شکل خانواده‌های جداگانۀ مربوط یک قبیله در محوطۀ یک سرزمین معین (مثلاً ژرمن‌ها). در هر دو صورت، خانواده‌ها در جماعت‌های نامبرده بر اساس وحدتِ تباری و زبانی و گذشتۀ مشترک تاریخی با هم پیوند داشتند.

در مرحلۀ شکار و چیدنِ مستقیم، ساحۀ موردِ بهره‌برداری در ملکیتِ گروهیِ قبیله قرار داشت. با پیدایی کشاورزی، زمین نیز به قبیله یا به دهکده تعلق داشت. واحدِ اولیۀ تولیدی هم در قبیله (مثلاً قبایل ژرمن‌ها) و هم در «دهکده – شهرک»‌های باستان، خانواده است که به حیث یک «کلیتِ اقتصادی» عمل می‌کند. در جوامع آسیایی باستان، فرد مالکِ زمینی که روی آن کار می‌کند، نیست؛ بل صرف حقِ استفاده از آن را دارد و مجموع زمین‌ها در ملکیتِ دولت یا جماعت است. در تمامِ اشکالِ کشاورزیِ باستان، زمین در ملکیتِ جماعت قرار دارد و واحدهای تولیدی(خانواده ها) از آن برای باز تولیدِ خود و استمرارِ حیات استفاده می‌کنند.

مارکس می‌نگارد: «یک فرد جدا افتاده همان طوری که نمی‌تواند سخن بگوید، مالک زمین و خاک هم نمی‌تواند باشد. البته او می‌تواند درست مثل یک حیوان از قبل زمین امرار معاش کند. رابطۀ مالکیت با زمین از طریق تصرف زمین و خاک به طور مسالمت‌آمیز یا قهرآمیز منوط به ارتباط با قبیله، یا جماعت، در شکلی کم و بیش طبیعی یا تاریخاً توسعه یافته است.» (گروندریسه، ۱۳۷۸: ۴۸۶ـ۴۸۷)

مارکس اندیشه بُنیادی پرودون را مبنی بر منشأ غیر اقتصادیِ مالکیت چنین توضیح می‌دهد: شرایط عینیِ کار در مرحلۀ آغازین تولید یعنی آنگاه که انسانِ کارکن با طبیعت مقابل است، دو جنبه دارد: یکی فرد به عنوان یک هستیِ طبیعی و دیگر طبیعت یا زمین به حیث یک موجودِ غیر ارگانیک. فردِ کارکن عامل یا سوژه است و زمین یا طبیعت، موضوع کار یا یا ابژه کار. طبیعت یا زمین فرآوردۀ کار او نیست، بل چیزی است که او با آن به حیث یک موجودِ آماده رو به رو می‌شود. بدین‌گونه رابطۀ فردِ کارکُن با طبیعت (زمین) هیچ گونه خصلت اقتصادی ندارد، بل یک رابطه بین دو موجودِ طبیعی (از یک سو فردِ انسانی و از سوی دیگر زمین) است. و مارکس ادامه می‌دهد: «به سخن دیگر، منشأ غیرِ اقتصادی مالکیت معنایی ندارد جز منشأ تاریخی اقتصاد بورژوایی؛ و این هم چیزی جز شکل‌های تولیدیی که از لحاظ نظری و در معنا همان مقوله‌های سیاسی اند نیست.» (همانجا، ص ۴۹۱)

پس چی چیز باعث شد که رابطۀ غیرِ ارگانیکِ (غیر آلی) فرد با طبیعت دگرگون گردد و کارِ طبیعی به کارِ اجتماعی مبدل گردد. مارکس ادامه می‌دهد: «وحدت آدمیانِ زنده و فعال با شرایط طبیعی و غیر آلی یا مبادلۀ حیاتیِ [متابولیکیِ] شان با طبیعت – که نتیجه‌اش تملک بر طبیعت و از آنِ خود کردنِ آن است- نیست که نیاز به تبیین دارد و یا در حکم فرایندی تاریخی ست؛ آنچه بر عکس، نیازمند تبیین است همانا جدایی [موجود] میان شرایط غیر آلی هستی بشری و فعالیت بشر است. جدائیی که شکل تام و کامل آن را فقط در رابطۀ کار به صورت مزدوری در قبال سرمایه می‌بینیم.

در مناسبات برده‌داری و «رعیتی» این جدایی روی نمی‌دهد چرا که بخشی از جامعه، بخش دیگری از خود جامعه را در حُکم وسیلۀ غیر آلی و طبیعی باز تولید خویش می‌داند. برده از هرگونه رابطه ای با شرایطِ عینیِ کارِ خویش محروم است و این خودِ کار، چه در شکل برده گی و چه در شکل رعیتی آن، است که نظیر سایر موجوداتِ طبیعی مثل دام، به عنوان ضروریاتِ غیر آلی تولید، از لوازم زمینداری محسوب می‌شود. به سخن دیگر، شرایط آغازین تولید به عنوان مقدمات طبیعی، یا شرایطِ طبیعیِ معیشتِ تولید کننده، عیناً مانند پیکر زنده اش تلقی می‌شوند که گرچه وی آن را باز تولید می‌کند و رُشد می‌دهد اما در اصل از خود او نیست، بل در حُکم مقدمات داده شدۀ هستی اوست؛ هستیِ (جسمانیِ) فرد، داده‌ای طبیعی است که خود او در ایجاد آن دخالتی نداشته است. این شرایطِ طبیعیِ هستی که وی با آنها به مثابۀ پیکرِ غیر آلی خویش رفتار می‌کند، خود دوگانه‌اند: (۱) یا شخصی و فردی‌اند؛ (۲) یا عینی و طبیعی. فرد ابتدا خود را عضوی از خانواده، کلان، قبیله و غیره می‌یابد – که بعدها طی یک فراگردِ تاریخیِ آمیزش و برابر نهاده شدن با دیگران، شکل متفاوتی می‌گیرد و در قالب همین عضویت در گروه اجتماعی ست که وی با طبیعتی ویژه (یعنی مثلاً زمین یا خاک) به عنوان [دنباله‌ای از] هستی غیر آلی خود، به عنوان شرط تولید و باز تولید وجود خویش، مربوط می‌شود. او به عنوان یک عضو طبیعی جماعت، در مالکیت جماعتی مشارکت می‌کند، و بخشی مخصوصی از آن را در تصرف خویش می‌گیرد؛ ادعای مالکیت دست کم [الف] آرمانی سکنۀ روم بر املاک عمومی، یا ادعای مالکیت واقعی هر کدامشان بر چند جریب زمین از آن خود، از همین مقوله است؛ یعنی که مالکیت فرد یا رابطه‌اش با مقدمات طبیعی فعالیت تولیدی‌اش که متعلق به او، یا مال اوست، منوط به عضویت طبیعی خود او در یک جماعت است. (صورت مجرد و انتزاعی جماعت، که اعضای آن به ندرت وجه مشترکی جز زبان و غیره دارند، آشکارا پدیده ای ست که بعدها در تاریخ پیدا شده). حتا در رابط با زبان هم [تأثیر عضویت فرد در جماعت به خوبی پیداست] و روشن است که فرد، زبان جماعتی را که شخصاً عضو طبیعی آن است، زبان خود می‌شمرد. ممکن نیست زبان نتیجۀ زنده‌گی فردی باشد. مالکیت هم همین‌طور است.» (همانجا، ص ۴۹۳)

جماعت‌های چوپانِ کوچی نیز با زمین عین برخورد را دارند؛ زمین برای آنها نا محدود بوده ملکیتِ کسی نیست. جماعت در مسیر کوچ کردنِ خود از همه زمین‌ها استفاده می‌کند. آنچه باز تولید و استمرار می‌یابد رمه است، نی زمین. یگانه محدودیت برای یک جماعتِ چوپانِ کوچی، وجود جماعت‌های دیگر است که ممکن آن بخش از زمین را جزیی از پیکرِ غیر آلیِ خود تلقی کنند. جنگ و جدال بر سر زمین‌های مورد استفاده پدیده‌یی بسیار کهن است. می‌توان این گونه برخورد با زمین (چراگاه) را گونه‌یی مالکیت تلقی کرد، اما مالکیتِ جماعتِ چوپانیِ کوچی نی مالکیتِ فردی.

مارکس ادامه می‌دهد: «پس مالکیت در آغاز چیزی جز نحوۀ رفتار انسان با شرایط طبیعی تولیدش که متعلق به او، و مال اوست نیست، شرایطی که همزمان با هستی خود او از داده‌های طبیعی است.»(ص ۴۹۵)

«پس مالکیت [در آغاز] به معنای تعلق داشتن به یک کلان یا قبیله (جماعت) است (یعنی داشتن نوعی وجودِ شخصی و عینی در آن)؛ فرد از طریق جماعت با زمین و خاک، با زمین به عنوان پیکر غیر آلی خویش مربوط می‌شود؛ رابطه‌اش با زمین و خاک یعنی با شرایطِ خارجیِ بدویِ تولید ـ چرا که زمین همه چیز او اعم از مواد خام، ابزار و غیره است ـ چونان رابطه با لوازم و مقدمات متعلق به هستی فردی یا شیوه‌های حضور [شخصی او در جهان] است.»(ص ۴۹۶)

و مارکس ظهورِ نظام برده‌داری را بر بُنیاد دگرگون شدنِ مالکیتِ قبیله‌یی (یعنی تسلط یافتن یک قبیله بر قبیلۀ دیگر) توضیح می‌دهد: «شرط بُنیادی مالکیت مبتنی بر نظامِ کِلان یا قبیله (که جماعت ابتدا فرقی با آن ندارد) ـ یعنی همان تعلق به کِلان یا قبیله ـ سبب می‌شود که با غلبۀ یک کلان بر کلان دیگر [از کلان مغلوب] سلب مالکیت گردد و [اراضی متعلق به او] جزو شرایطِ غیر آلیِ باز تولیدِ استیلاگری بشود که حتا جماعت مغلوب را هم ملک خود می‌داند. بنابر این تنها شکل ممکن توسعۀ مالکیتِ مبتنی بر نظامِ کِلان یا قبیله، پیدایش نظام‌های برده گی یا رعیت مداری ست که شکل‌های قبیله‌ای را الزاماً تغییر می‌دهند. در نظام‌های آسیایی، این تأثیرِ تغییردهنده کمتر از همه است. زیرا نسبت به جاهایی که مالکیت ارضی و کشاورزی به طور انحصاری وجه مسلط تولیداند، در نظام آسیایی که مبتنی بر واحدهای خود بسندۀ صنایعِ کارگاهی و کشاورزی ست، فتح و غلبه [و دستیابی بر خیلِ برده‌گان] چندان ضرورتی ندارد. و آنگهی از آنجا که فرد در این شکل [از نظام تولیدی] هرگز مالک نمی‌شود و تنها از حقِ تصرف برخوردار است، خود او در نهایت در حکم دارایی، یعنی بردۀ کسی ست که مظهر وحدت جماعت است.» (ص ۴۹۷)

وی می‌افزاید: «پس دیگر روشن است که:

مالکیت تا آنجا که تنها یک رابطۀ آگاهانۀ فردی با شرایط [خارجی] تولید، به عنوان شرایطی متعلق به خود فرد، است چندان که هستیِ خودِ فرد نیز در همان شرایط جلوۀ خارجی دارد، رابطه ای تولیدی ست.»(ص ۴۹۷) «منطقه‌ای از زمین فقط هنگامی شکارگاه می‌شود که قبایلی در آن به شکار بپردازند و تنها هنگامی که زمین به زیر کشت کشیده شد، [یعنی با استقرار کشاورزی] است که زمین و خاک حکم دنبالۀ طبیعیِ پیکرِ فرد را پیدا می‌کنند.»(همانجا)

و کمی بعدتر مالکیتِ فردِ کارکُن را (به حیث یک موجودِ طبیعی یعنی فردی متعلق به یک جماعتِ انسانی) بر شرایط طبیعیِ بقایش، آغاز یا مقدمۀ تولید می‌داند، نی نتیجه یا پیامد تولید.

«پس معنای آغازین مالکیت ـ اعم از آسیایی، اسلاوی، باستانی کلاسیک و ژرمنی ـ این است که رابطۀ انسانِ کار کننده (تولیدکننده یا باز تولیدکننده) با شرایط تولید یا باز تولیدِ [هستیِ] خویش چنان است که گویی شرایطی از آن او هستند. از این رو مالکیت، با توجه به همین شرایط تولیدی، شکل‌های متفاوتی پیدا می‌کند. هدف خود تولید بازتولیدِ تولیدکننده در درون و همراه با شرایطِ عینیِ هستیِ اوست. این نوع رابطۀ مالکانه ـ که نه نتیجه بل مقدمۀ کار، یعنی [الف] تولید است ـ منوط به موجودیت فرد به عنوان عضو کِلان یا جماعت است (که خود فرد هم تا حدودی ملک اوست) [پس] برده گی، بنده گی و غیره که درآنها خودِ کارگر از زمرۀ شرایط طبیعیِ تولید برای یک جماعت یا شخص ثالث است (این امر البته در مورد برده‌گی عام شرقی مصداق ندارد، تنها از دید [الف] اروپایی صادق است)، یعنی مالکیت دیگر رابطۀ فردِ مستقل کارکننده با شرایط عینی کارنیست ـ معمولاً پدیده‌ای ثانوی و اشتقاقی ست که درآغاز هیچ جا دیده نمی‌شود هر چند که نتیجۀ ضروری و منطقی مالکیت بر پایۀ جماعت و کار جماعتی ست. فرض این که یک آدمِ نیرومند از نظر جسمانی مسلط بر دیگری، توانسته باشد پس از اسیر کردن حیوانات، انسان‌ها را نیز اسیر کند و برای اسیر کردن و نگهداری حیوانات [بیشتر] به کارشان وا دارد؛ خلاصه، فرضِ استفاده از موجوداتِ بشری به صورت یکی دیگر از شرایطِ داده شدۀ طبیعی در جهت باز تولیدِ هستی شخص (چندانکه کارخود شخص فقط فرمانروایی باشد) البته تصور ساده ای ست که ـ گرچه درمورد بعضی کلانها یا جماعات معین خاص ممکن است درست باشد ـ اما تصوری ابلهانه است. زیرا این تصور بنا را بر تحول افرادِ جدا از هم می‌گذارد و حال آنکه آدمیان تنها از طریق فراگردِ تاریخ تبدیل به افراد می‌شوند. انسان در آغاز موجودی نوعی، موجود کِلانی یا قبیله‌ای و چونان حیوانی ست که به صورت گله زنده‌گی می‌کند و هرگز چهرۀ یک حیوان اجتماعی (زوئون پولیتیکون، در مفهوم ارسطوئی آن) به معنای سیاسی کلمه را ندارد. مبادله خود وسیلۀ عمدۀ این فردیت‌پذیری Vereinzelung=individuation=individualisation) ست که نظام زنده‌گی گله‌وار را منتفی می‌سازد.» (همان، ۵۰۰-۵۰۱)

مارکس پس از این که نشان داد که مالکیت بر وسایل تولید یک «رابطۀ تولیدی» (مناسبات تولیدی) در متن یک شیوۀ ویژۀ تولیدِ معیشتِ جماعت‌های انسانی است، در سراسر آثارش جنبه‌های مختلف این‌گونه مالکیت را بررسی می‌کند.

۱ـ مالکیت خصوصی به حیث «از خود بیگانه‌گی»: درشیوۀ تولید سرمایه‌داری، مالکیتِ خصوصی بر وسایل تولید مولدِ مستقیم (کارگر) را از وسایلِ کارش و از فرآوردۀ کارش (محصول یا کالای تولید شده) جدا می‌سازد. دراین شیوۀ تولید، کار چیزهایی را تولید می‌کند که متعلق به کارگر یا مؤلد نبوده در ملکیتِ فردِ دیگری قرار می‌گیرند؛ به همین‌گونه، مالکیت کارِ فردِ دیگری را (کارگر را) زیر فرمانِ خود قرار می‌دهد. به دیگر سخن، جدایی مالکیتِ خصوصی از کار باعث جداییِ محصولِ کار از کار می‌شود، یعنی محصولِ کار از کار بیگانه می‌گردد و به مالکیتِ وسایلِ تولید تعلق می‌گیرد (ناخویشتنیِ کار یا از خود بیگانه‌گیِ کار).

۲ـ مالکیت خصوصی به حیث یک مرحلۀ ضروریِ انکشافِ نیروهای مؤلد: مارکس برعکسِ سوسیالیست‌های فرانسوی (از جمله پرودون که مالیکت خصوصی را دزدی تلقی می‌کرد) که مالکیتِ خصوصی را غیر قانونی و نامشروع می‌پنداشتند، ضرورتِ اقتصادیِ آن را نشان می‌دهد. وی در ایدیالوژی آلمانی نگاشت: «مالکیتِ خصوصی یک شیوۀ ضروری روابط در مرحله‌یی از انکشافِ نیروهای مؤلد است، شیوه‌یی که تا زمانی که مالکیت خصوصی به یک مانع در برابر نیروهای مؤلد قرار نگیرد، نمی‌توان از آن (برای تولید وسایل معیشتِ مادیِ مورد نیاز) صرفِ نظر کرد.» (ایدیالوژی آلمانی، ص ۳۹۰، ترجمه از ماست).

سرمایه‌داری انکشاف یافته ترین شکلِ مالکیتِ خصوصی بر وسایل تولید بوده و زمینه را برای برگشتِ مالکیت به «جماعت» فراهم می‌سازد. مالکیتِ آغازینِ مؤلدانِ مستقیم از طریق مالکیتِ جماعت (طایفه، قبیله) بر شکارگاه، چراگاه، زمین و غیره که توسط مالکیتِ سرمایه‌داری نفی گردیده بود، دوباره احیا می‌گردد اما به شکل مالکیتِ کُل جامعه بر وسایل تولید. سرمایه‌داری خود شکل جدید مالکیت را به وجود می‌آورد: «شرکت‌های سهامی» اشکال اولیۀ «سرمایۀ اجتماعی»اند. تمرکزِ سرمایه باعث کنار زدن سرمایه‌داران کوچک به سود شرکت‌های سهامی می‌گردد:

«سرمایه که بنا به تعریف، روی شیوۀ تولید اجتماعی استوار است و تمرکز اجتماعیِ وسایل تولید و نیروی کار را مفروض می‌دارد، اینجا شکل سرمایۀ اجتماعی (سرمایۀ افرادی که با هم شریک می‌شوند [شرکت سهامی] را (در مقابل شکلِ سرمایۀ خصوصی) به خود می‌گیرد؛ مؤسسات تولیدیِ این گونه سرمایه [سرمایه اجتماعی] به حیث مؤسساتِ اجتماعی (در مقابل مؤسسات خصوصی) پدیدار می‌گردند. بدین‌گونه در محدودۀ خودِ شیوۀ تولید سرمایه‌داری، سرمایه از مقام مالکیت خصوصی بیرون می‌شود.» (سرمایه، کتاب سوم، ص ۱۰۲، ترجمه از ماست).

«اجتماعی شدنِ کار و تمرکزِ ابزارهایِ مادیِ آن به چنان سطحی می‌رسند که دیگر در غلاف سرمایه‌داری نمی‌گنجند. [آنگاه] این غلاف از هم می‌دَرَد و ناقوس مرگِ مالکیتِ سرمایه‌دارانه به صدا در می‌آید. سالبانِ مالکیت (سلبِ مالکیت کننده گان) به نوبۀ خود سلبِ مالکیت می‌شوند.» (سرمایه کتاب اول، ص ۲۰۵، ترجمه از ماست)

 

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien