ممکن/ امکانپذیر/ رُخ دادنی/ شُد – پذیر (Possible)
۱ـ از دیدگاه فلسفۀ سنتی: «ممکن مفهومی است که هیچ یک از وجود و عدم برای آن ضرورت ندارد و در تمام احوال تابع علت است. اگر مرجحی برای تحقّق آن یافت شود به سببِ علت موجود میگردد و در غیرِ این صورت، معدوم است.» (اشارات و تنبیهات، ج ۱، ۵۳۰)
از دیدگاه فلسفۀ سنتی، ممکن چیزیست که باعث تضاد نشود، یا تناقض را در بر نداشته باشد. به دیگر سخن، ممکن آن است که «متضادِ آن ناممکن نیست»، در حالی که وجوبی (ضروری) آن است که متضاد آن ناممکن است. اما از دیدگاه دیالکتیک، ممکن، خود بر تضادِ درون ـ ذاتی اشیأ استوار است، یعنی بر دوگانهگی متضادها در درونِ وحدت و یگانهگیشان، استوار است. اگر در ذاتِ یک چیز تضاد وجود نداشته باشد، اصلاً بروز یک ممکن، محال است.
۲ـ از دیدگاه مارکسیزم:
هِگل با مطرح کردن این نظر که ضرورت، تمامیّت (کلیّت) و واقعیت، هرکدام، یک میانجیِ دیالکتیکیِ امکان است، راه بارآوری را باز کرد که از طریق آن میتوان تاریخ را به حیث یک روندِ واحد و یک شدنِ اجتماعی مطرح کرد. وی نگاشت: «ممکن بودن یا ناممکن (محال) بودنِ یک چیز مربوط به محتوای واقعیت، یعنی مربوط به مجموع تمامیِ آن (Moment)های [پَلهها، مراحل] آن واقعیت است که در حرکتِ خود، به حیث ضرورت عرض وجود میکند.» (هگل، دایرهالمعارف علوم فلسفی، بند ۱۴۳) بدین گونه، یک ممکنِ دیالکتیکی، رابطه بین ضرورت و تصادف را نشان داده، امکانِ اندیشیدنِ این رابطه را میسر میسازد.
در این حالت، ممکن متضادِ ضروری نیست، عاری از تضاد نیست (آنگونه که در فلسفۀ سنتی انگاشته میشود). برعکس، ممکن تنها از طریقِ اندیشیدنِ تضاد، قابل فهم میشود.
وحدتِ دیالکتیکیِ ضرورت و امکان، سیمای کُلی واقعیت را ترسیم میکند: ممکن در بیرون از واقعیت یا در بیرون از بالفعل (فعلی، کنونی، باشا) قرار ندارد.
