میانجی

میانجی/ میانجی‌گری (Mediation/ لاتین Mediatio)

۱ـ اقدام به منظورِ به هم نزدیک ساختنِ دو چیز یا رفع تناقض آنها. مفهوم میانجی‌گری در ادیان، وجودِ واسطه‌هایی را بین انسان و آفریده‌گار می‌رساند (ایدۀ رسول یا فرستادۀ خدا) و ممکن از آن پنداشت‌ها به عرصۀ حقوقِ اجتماعی سرایت کرده باشد.

۲ـ میانجی به معنای حدِ میانی (وسط) است که یا وظیفۀ آسان ساختن گذار دادن یک چیز را به چیز دیگر به عهده دارد یا وسیله‌یی برای توضیح دادن این گذار است.

۳ـ میانجی‌گری در عرصۀ تیوریِ شناخت به روندی گفته می‌شود که به وسیلۀ آن، تفکر، داده‌های حسی را تعمیم بخشیده، از شناختِ حسی (شناخت مستقیم، آنی و بی‌واسطه/ بی‌میانجی) به شناختِ انتزاعی یا عقلی (شناختِ با واسطه) می‌رسد.

۴ـ میانجی در دیالکتیک هِگلی: در سیستیمِ فلسفیِ هِگل، میانجی‌گری به «آنی» (Moment) گفته می‌شود که در یک سه پایۀ (Triade) متشکل از برنهاد – برابر نهاد – با هم نهاد، گذار از برنهاد به باهم نهاد را به سر می‌رساند. در سه پایه‌های منطق هِگلی، برنهاد و باهم نهاد همیشه فاقد میانجی بوده، برابر نهاد میانجی‌دار یا با واسطه است.

«هِگل همیشه برنهاد را بی واسطه یا بی میانجی (Immediate) یا ممتاز به عدمِ وساطت (Immediacy) می‌شناسد. برابر نهاد همیشه میانجی‌دار (Mediate) یا ممتاز به وساطت (Mediation) است. و هم‌نهاد نتیجه‌ای است از انحلال وساطت در عدم وساطتی تازه. چیزِ بی‌میانجی، ساده و از اختلاف فارغ است، مستقیم و بی واسطه در برابر ما قرار دارد، چنین می‌نماید که به خودیِ خود و بی برگشت به چیزی دیگر، حقیقتِ مطلق است. هستی، وقتی نخستین بار در برابر ما حاضر می‌شود، دارای چنین خصلتی است: ساده و از اختلاف فارغ است، زیرا هنوز به هستی و نیستی تجزیه نشده است. پس همچون حقیقت کامل عرض و جود می‌کند و به هیچ چیز یا به هیچ مقولۀ دیگری برگشت ندارد. ولی هنگامی که به نیستی می‌رسیم، واسطه پیش می‌آید؛ در این مرحله هستی و نیستی به هم برگشت دارند، یعنی با هم رابطه‌ای دارند یا واسطۀ یکدیگرند.

عدمِ وساطت، حالت خودسانی است یعنی حالت چیزی است که هنوز درونش اختلافی اتفاقی پدید نیامده است. هستی، ساده و با ذات خویش مطابق است و هنوز درون خویش هیچ‌گونه تمایزی ندارد. وساطت همان اختلاف و تجزیه و تمایز است. وقتی به دومین جزء سه پایه یعنی نیستی، می‌رسیم هستی تجزیه می‌شود و درونش تمایز هستی از نیستی پدید می‌آید و این تمایز همان وساطت است. در سومین جزء سه پایه یعنی گردیدن، اختلافات و تمایزات دوباره در یکسانی و وحدت منحل می‌شوند و از این رو باز به مقولۀ تازه‌ای می‌رسیم که خودسان یعنی با ذات خویش مطابق است. هنگامی که این مقوله نیز ضد خود را پدید آورد وساطت بار دیگر رُخ می‌نماید و به نوبۀ خود در هم‌نهاد دیگری حل می‌شود و بر همین ترتیب تا پایان. مقولۀ واپسینِ منطق هِگل، بی میانجی است، به این معنی که همۀ وساطت‌های پیشین و تمایزات و اختلافات مقولات فروتر را در وحدت خود جذب و حل کرده است. با این وصف، تا حدی که همۀ آن تمایزات را درون وحدت خود نگاه می‌دارد و حفظ می‌کند، نمودار عالی‌ترین مرحلۀ وساطت است.» (و.ت.ستیس، ج ۱، ۱۴۳ـ۱۴۴)

۵ـ هنر به حیث «میانجیِ کُلی»: میانجیِ کُلی (Médiation totale) اصطلاحی است که گادامر (Gadamer) (فیلسوف آلمانی ۱۹۰۰-۲۰۰۲) برای آفریده‌های هنری (چون شعر، موسیقی و تیاتر) وضع کرد. یک آفریدۀ هنری، مثلاً یک پارچه شعر یا یک تابلوی نقاشی، به خودی خود (فی نفسه)، فاقد هرگونه کیفیت هنری است. برای آنکه به ذاتِ خود برسد یعنی واقعاً شعر شود یا واقعاً تابلو شود باید توسط کسی خوانده یا دیده شود. پس ذاتِ آنها وابسته به حضور میانجی (هنرپذیران) است.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien