نظریه/تیوری/نگره (لاتین Théoria/ Théorie)
۱ـ در معنای عام به تفکری گفته میشود که از بندِ تجربه و شرایطِ محیطی آزاد باشد، یعنی جنبۀ کاملاً کلی و انتزاعی داشته باشد؛
۲ـ به نظامی از گزارههای علمی گفته میشود که یا از راه منطقی و تجربی برقرار شده باشند (مثلاً تیوریِ نسبیت) یا هنوز هم در انتظارِ برقرار شدن (یا ابطال) از طریقِ تجربه باشند. تیوریها در گسترۀ شناختِ علمی، کُلیترین مجموعههای مفاهیم را احتوا میکنند.
۳ـ از دیدگاه مارکسیزم:
جایگاه تیوری در جهانبینی علمی از اهمیتِ ویژهیی برخوردار است. بانیانِ این جهانبینی نخست به باژگونسازیِ این جایگاه در روندِ شناخت دست یازیدند، یعنی ظرفیتِ تیوری را برای شناختِ حقیقت از دیدگاهِ ماتریالیزم دیالکتیک تعیین داشتند.
نخستین باژگونسازیِ جایگاه تیوری، در عرصۀ معرفت صورت گرفت. آنان استقلالِ تیوری را نسبت به پراتیکِ بشر مردود شمردند. از دیدگاه آنان تیوریها وابسته به شرایطِ مشخص زندهگی بشر یعنی در چوکاتِ یک پراتیکِ معین، در یکی از مقطعهای تاریخ تدوین مییابند. بدینگونه کدام «تفکر ناب تیوریکِ» جدا از پراتیکِ آدمها وجود ندارد؛ تفکری که بتواند خود به طور مستقل شرایطِ موجودیت و حقانیت خود را تعیین بدارد؛ به دیگر سخن، درستی یا نادرستیِ یک تیوری، یک مسألۀ تیوریک نیست؛ تنها در پراتیکِ زندهگی میتوان درستی یا نادرستی یک تیوریِ اجتماعی را دریافت. پس، این پراتیکِ اجتماعی و زندهگی مشخص گروههای انسانیاند که هم خاستگاهِ تیوریهای اجتماعیست و هم محک درستی این تیوریها.
در این بینشِ آغازین مارکس، از یک سو پراتیک اجتماعی (یعنی مجموعۀ زندهگی آدمها) نسبت به تدوین تیوریهای مربوط به زنده گی، تقدم و اولویت دارد و از سوی دیگر زمانی که این تیوریها تدوین یافتند، باید با خود پراتیک اجتماعی محک زده شوند تا درستی و نادرستی آنها آشکار گردد. تیوریِ اجتماعی نسبت به پراتیک اجتماعی فاقد استقلال است.
و اما نتیجۀ عمدۀ دیگری که از این برداشت گرفته میشود، توضیحِ منطقیِ تأثیر تیوری بر پراتیک است. اگر تیوری اجتماعی از پراتیک اجتماعی مستقل میبود، نمیتوانست بر آن تأثیر گذارد. همین پیوند دیالکتیکی تیوری اجتماعی با پراتیک اجتماعی است که نقش بزرگ تیوری را در پراتیک سیاسی ـ اجتماعی بشر توضیح میدهد. «فلسفه در پرولتاریا سلاحهای مادیِ خود را مییابد و پرولتاریا در فلسفه سلاحهای فکری خود را» (مارکس). گرهیابیِ تیوریِ جدید اجتماعی با پراتیک اجتماعیِ یک طبقه منطق خود را باز مییابد.
این برداشتِ اولیۀ مارکس از تیوری دشواریهای جدیی را در قبال داشت. آیا این برداشت از اهمیت تیوری نمیکاهد و آن را چیزی کاملا ً وابسته به پراتیک نمیسازد؟ و این وابستهگی، در واقعیت امر، تیوری را به یک وسیلۀ سادۀ دگرگونسازیِ پراتیک تبدیل نمیکند؟
مارکس در هنگام نگارش «سرمایه» متوجه این دشواریها میشود. وی اندیشۀ اساسی «پیوند دیالکتیکی تیوری با پراتیک» را نگه میدارد ولی جایگاه تیوری را نسبت به پراتیک تعالی میبخشد و بدینسان به «پرداخت تیوریک» به حیث یک «پرداخت ویژۀ تفکر» نگاه میکند.
ویژهگی تفکر تیوریک:
با تکیه بر دیالکتیکِ هگلی، انگلس و مارکس در مییابند که تفکرِ تیوریک دارای «قوانین» و اشکالِ عملکرد ویژۀ خود است. دست یابی به این نوع تفکر مستلزم آموزش است. تفکرِ تیوریک یک امر ذاتی نیست، یک خصلت اکتسابی است.
با مطالعۀ قوانین تفکرِ تیوریک، انگلس به این نتیجه میرسد که استدراک واقعیت به حیث یک روند اجتماعی میتواند به چنان استنتاجِ تیوریک بینجامد که واقعیت را در عرصۀ تفکر متبلور بسازد. بدینگونه حقانیت و درستی تفکر تیوریک پس از بررسیِ واقعیت جان میگیرد، نی پیش آز آن!
تدوین «سوسیالیزم علمی» به حیث تیوریِ عمومیِ گذار به جامعۀ بدون طبقات دارای دو رُخِ متضاد بود: از یک سو تحولات جامعۀ سرمایهداری را در کلیت آن نشان میداد و از سوی دیگر هشدار میداد که این آیینِ تفکرِ اجتماعی کدام «تیوری تکمیل شدۀ تاریخ» نیست که تنها کار تطبیق آن بر واقعیتِ موجود باقی مانده باشد تا بتوان این واقعیت را به سوی جامعۀ بدون طبقات بُرد.
تیوریِ مبتنی بر واقعیت اجتماعی و پراتیک آدمها، دورنمای تکاملِ این واقعیت را در کُلی ترین روندهای آن از پیش نشان میدهد، بدون آنکه جایِ تکاملِ تاریخیِ واقعیت نامبرده را بگیرد. تیوری علمی راه سمت دادنِ واقعیتِ موجود را نشان میدهد بی آنکه خود جای تاریخِ واقعی تکامل نامبرده را بگیرد. یا به دیگر سخن، برای سمتدهیِ یک واقعیتِ اجتماعی، کدام تیوریِ قالبی و «از پیش ساخته» وجود ندارد که باید واقعیت نامبرده را مطابق آن سمت داد، بل، بر بُنیادِ درکِ تیوریک، میتوان تبارزِ این یا آن امکان (برای دگرگونیِ واقعیت مطابق اهداف سیاسی ـ اجتماعی) را رجحان داد.
در جهانبینی نوین نقشِ پراتیکِ تیوری جایگاه تاریخی تیوری را در زندهگی اجتماعی تعیین میدارد. ازاین نظرگاه «بدون تیوری انقلابی، جُنبش انقلابی نامیسر است» (لنین، چی باید کرد؟).
تیوری بازتابِ سادۀ واقعیتِ پراتیکِ اجتماعی بشر نیست. با آنکه خاستگاهش در پراتیک است، توانِ تمثیلِ واقعیتهای موجود و «واقعیتهای آمدنی» را دارد. بدینگونه تیوری علمی «پیش – شناختِ» (Anticipation) واقعیت است، در غیر آن نخواهد توانست سیرِ تکاملِ کُلیِ روندِ اجتماعی را نشان دهد. در بینشِ مارکس تیوری خصلتِ جدید کسب میکند: نی بازتابِ سادۀ واقعیت است (آنگونه که ماتریالیزم ابتدایی تصور میکرد)، نی کدام عرصۀ نابِ اندیشۀ انسان خارج از شرایط تاریخیِ زندهگیاش که وظیفۀ دریافتِ حقیقتِ مطلق را به طور نظری به عهده داشته باشد.
از آنچه گفته آمدیم به سادهگی دریافت میشود که چرا مارکس تمام فعالیت علمی و انقلابی خود را وقف تحلیل جامعۀ سرمایهداری کرد. خاستگاه تیوریِ مارکس، پراتیکِ اجتماعیِ درونِ نظام سرمایهداری آن روزگار بود. مارکس هیچگاهی به تصویر کردنِ جامعۀ بدون طبقات نپرداخت و تنها راستاهای اساسیِ نفیِ نظام سرمایهداری را به حیث یک نظام استثمارگر و ناخویشتن ساز نشان داد. تیوریِ وی کدام پرداخت نظریِ (spéculative) فرا تاریخی نی بل یک پرداختِ علمیِ مبتنی بر پراتیکِ واقعی روزگارش بود. رویدادهای اخیر سرمایۀ مالی در مقیاس جهانی (در چوکات نیولیبرالیزم) نشان دادند که تیوریِ مارکس تا زمانی که سرمایهداری وجود دارد، ظرفیتِ عملکردی خواهد داشت. «کمونیزم نی یک وضعیت اجتماعیست که باید آن را به وجود آورد، نی یک آرمان است که باید واقعیت را بر اساس آن سمت داد؛ کمونیزم حرکت واقعیی است که وضعیتِ کنونی را مضمحل میسازد» (ایدیالوژی آلمانی، ص ۶۴، متن فرانسوی) (ترجمه ازماست)
تیوری و اشکالِ مبارزه
آدمها برای بهشدِ وضع زندهگی شان، از چگونگی و تحلیلِ واقعیتِ اقتصادی خود آغاز کرده در پی تغییردادن آن میشوند. تاریخ گواه است که مبارزۀ اقتصادی ملموس ترین، اولی ترین و عاجل ترین تلاش انسان زحمتکش برای رهایی از وضع موجودِ زندهگیاش بوده است. مبارزۀ اقتصادی به طور خود انگیخته از شرایط مشخص زندهگی انسان مظلوم برمیخیزد. زمانی که کتلههای بزرگ انسانی به طور دسته جمعی درتلاش دگرسازی وضع زندهگی نابسامان شان میشوند زمینههای عینیِ درکِ اجتماعی پدیدار میگردند.
در چنین مرحلهیی از تلاشِ دسته جمعی است که عنصر «آگاهی اجتماعی» به حیث یک ضرورت عینی، حرکتِ اجتماعی را فرا میگیرد. جُنبشِ خودانگیخته به تنهایی نمیتواند تکیهگاه مادی و معنویِ استثمار و ستم را برچیند. تشکل «روشنفکریِ ارگانیکِ» طبقاتِ فرودست که از پیوستنِ پیشروترین و روشنترین عناصرِ قشرِ روشنفکرِ جامعه به جُنبش خودانگیختۀ تودهها آغاز مییابد، دروازۀ انتقالِ آگاهی اجتماعی را به کتلههای زحمتکش باز میکند. گرهیابی آگاهی اجتماعی با جُنبش خودانگیختۀ اجتماعی آغاز مبارزۀ سیاسی و مبارزۀ تیوریک است.
تکمیلِ مبارزۀ اقتصادی با مبارزۀ سیاسی ازطریق ایجادِ سازمانِ سیاسی برای برهم زدنِ نظامِ مسلطِ طبقاتِ فرادست، پلۀ دومِ تکاملِ جُنبش است. مبارزۀ سیاسی موازی با مبارزۀ تیوریک و اندیشهیی گسترش مییابد. در برابرِ ایدیالوژیِ حاکم و تمامِ تیوریهای وابستۀ آن، راهی جز مبارزۀ تیوریک و اندیشهیی وجود ندارد. سه شکل فوق الذکرِ مبارزه با هم پیوند استوار دارند و همراه با هم زمینههای تحقق اهداف جُنبش تودهیی را فراهم میسازند. هر وضعیتِ سیاسی ـ اجتماعی یکی از اشکال مبارزه را برجستهتر میسازد. در شرایطِ عقبنشینیِ اجباری جُنبش که زمینههای مبارزۀ سیاسی و اقتصادی محدود میگردند، مبارزۀ تیوریک ـ اندیشهیی از اهمیت ویژهیی برخوردار میشود و به حیثِ ضامنِ تداومِ مبارزۀ آگاهانه برای رهایی انسان زحمتکش از چنبرۀ بی عدالتیها برجسته میشود.
مبارزۀ تیوریک ـ اندیشهیی در وضع متلاشی شدۀ جُنبش به همان پیمانه اهمیت دارد که تصرفِ قرار گاه دشمن هنگام نبرد نظامیِ جبههیی!
در هنگام فروکش کردن جُنبش، اندیشههای بیمار (تا سطح تسلیم شدن به خرافاتِ قرون وسطایی) دامنگیر برخی از عناصرِ مبارز میگردد. در چنین وضعیتی، تیوری علمی به حیث یگانه مشعل مطمئن فرا راه تداوم و نوسازی نهضت انقلابی قرار میگیرد. بدینگونه نقش سازماندهندۀ روشنفکران از طریق مبارزۀ تیوریک ـ اندیشهیی باری دیگر برازنده میگردد.
