واقع بوده گی

واقع بوده‌گی (Faktizität آلمانی/Factum لاتین/ Facticité فرانسوی)

مفهوم «واقع بوده‌گی» به وسیلۀ فیشته (Fichte) فیلسوف آلمانی وارد عرصۀ فلسفه گردید. وی با کاربُرد این مفهوم خواست اتفاقی (عَرَضی) بودنِ وجود انسان را در جهان بیان کند، یعنی این که نبودِ انسان اَمری ممکن بود.

هایدگر (Heidegger) واژۀ «واقع بوده‌گی» را برای تبیین دازاین به کار گرفت. واقع بوده‌گی به این معناست که وجود انسان، به خودی خود، توجیه‌ناپذیر و غیر قابل فهم است. واقع بوده‌گی به انسان بیان می‌دارد که نمی‌تواند وجود خود را توضیح دهد به این معنا که انسان خود را واقع شده‌یی در حال زیستن می‌یابد، بی آنکه بفهمد چرا. انسان در جهان به طور تصادفی و بدون دلیل وقوع یافته است. از دیدگاه هایدگر و سارتر، انسان هستنده‌یی پرتاب شده در دنیاست. سارتر از پی هایدگر می‌نگارد: «ما آن اختیار هستیم که بر می‌گزینیم ولی مختار بودن را بر نمی‌گزینیم. ما به مختار بودن [آزاد بودن] محکوم شده‌ایم، در آزادی [اختیار] پرتاب شده‌ایم، یا آن‌گونه که هایدگر می‌گفت، یَله [رها ـ آواره] شده‌ایم.» (سارتر، هستی و نیستی ۱۹۴۳)

وقتی انسان به خود می‌آید و از زنده‌گی آگاه می‌گردد، دیگر همین‌جا هست، بی آن که خود تقاضا یا آرزوی بودن در جهان را کرده باشد. مثل این که او را به این جهان پرتاب کرده باشند. (به وسیلۀ کی؟ هیچ کس. چرا؟ به خاطر هیچ، بدون دلیل). سرگذشت انسان به این می‌ماند که در کشتی زنده‌گی سوار است و فکر می‌کند که بادهایی دیده ناشدنی آن را راهنمایی می‌کنند ولی این را می‌داند که غرق شدنِ کشتی امری حتمی و ناگزیر است و نا امیدی پریشانیِ ناشی از این پایانِ مطلق او را رها نمی‌کنند.

«سنگ، درخت و گربه هستنده‌گانی در جهان اند. آنها درونِ جهان جای دارند، هم چون مدادی که درون یک جعبه است. هر کدام از آنها یک واقعیت (Tatsache) در جهان‌اند، و ما از واقع بودن (Tasächlichkeit) آنها حرف می‌زنیم. اما دازاین یا انسان، با سنگ، درخت و گربه تفاوت دارد، زیرا هستی‌اش برای خود او یک موضوع پرسش، یک معضل است. انسان مداوم کنش‌های بعدی‌اش و شیوۀ هستن خودش را طرح می‌ریزد، موقعیت‌های خود را درک می‌کند، زبان آور است و امکان‌های تازه می‌آفریند، و به امکان‌های پیش رویش، و به آزادی خود، می‌اندیشد. هایدگر انسان یا دازاین را که در جهان است، اما نه چندان که سایر هستنده‌گان درون جهان هستند، دارای واقع بوده‌گی متفاوتی نسبت به بقیۀ هستنده‌گان می‌داند. از آنجا که دازاین هستنده‌ای است که هستی‌اش مساله‌ای برای اوست، واقعیتی متفاوت با واقعیت حضور دیگر هستنده‌گان دارد. هایدگر به یاری اصطلاح  Faktizität (اصطلاحی که از factum لاتین آمده) واقع بوده‌گی دازاین را مشخص می‌کرد. انسان «واقع بوده‌گی» است، اما نه به آن معنا که کبوتری در بام خانه‌ای واقعیتی است. فعالیت‌های غریزی کبوتر در زنده‌گی واقعی خانه تاثیر ندارد. انسان زنده‌گی واقعی جهان است. به این معنا انسان «در جهان هستن» است، چنان واقعیتی است که می‌تواند خود را وابسته به تقدیر خویش، و هستی آن هستنده‌گانی که در جهان او به سر می‌برند، بکند. واقعیتی است که در جهان خویش به سر می‌برد. معنای «واقع بوده‌گی» این است که در هر مورد این هستنده تا جایی دازاین محسوب می‌شود که منشِ «آنجا هستن» را دارا باشد جزء da در Da – sein به معنای آن جاست. دازاین یک ماهیت مشخص ندارد بل همواره از رابطه‌اش با هستی شکل می‌گیرد، و طرحی از خود می‌ریزد. این حرکت دازاین به سوی «آن جا» یا جایی دیگر (آن جا بودن دازاین که هرگز تمام نمی‌شود) واقع بوده‌گی دازاین است.» (هایدگر و پرسش بنیادین، ۱۳۸۱: ۱۵۱ـ۱۵۲)

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien