برای خود/ هستی برای خود (Pour-soi/l’être-pour-soi)
۱- «برای خود» بودن به آگاهیی گفته میشود که یک هستندۀ شعورمند از خود دارد. «برای خود» در برابر «در خود» و «برای غیر» (برای دیگران) قرار میگیرد. «در خود» به همه هستندههای فاقدِ خود – آگاهی گفته میشود.
۲- در فلسفۀ هِگل، «برای خود» (Für sich)، دومین «آن» یا دومین مرحلۀ روندهای دیالکتیکی است که همان «برابر نهاد» باشد. «برای خود» مرحلۀ جدایی و در خود فرو رفتن است. برای شعور این در خود فرو رفتن بازیابیِ خویشتن است، خود را باز یافتن است، «برای خود» بودن است، مرحلۀ رهایی از «در خود بودن» است، اما هنوز تحققِ کاملِ خویشتن نیست. این تحققِ کامل در مرحلۀ نهایی یا «آنِ سوم» یا «با هم نهاد» که «در خود» و «برایِ خود» را با هم یکجا میکند، صورت میپذیرد.
۳- سارتر به دنبال تیوریِ «دازاینِ» هایدگر، تفاوت انسان را با دیگر هستندهها چنین توضیح میدهد: دو نوع هستنده وجود دارد، آنهایی که «در خود» اند (چیزها و حیوانات) و آنهایی که «برای خود» اند (انسانها). شرطِ ضروریِ «برای خود» بودن، آگاهی است و انسان یگانه هستندۀ دارای آگاهی است. از دیدگاه سارتر، انسان از وجودِ خود آگاهی دارد، پس «برای خویشتن» است.
«انسان در دو دنیای چیزها و آگاهی قرار دارد. دنیای چیزها منش اثباتی و دنیای آگاهی منش سلبی دارند. دنیای چیزها همین است که هست. هر دگوگونی در آن معیّن و قانونمند است. دنیای آگاهی اما ناکامل است، دگرگونیها غیر قابل پیشبینی و تا حدودی وابسته به خواست و گزینش انسان هستند. انسان مدام تفاوت میکند، اما کامل نمیشود. بر میگزیند، اما این گزینشِ نهایی او نخواهد بود، و سرانجام مرگ واپسین گزینشِ او را به صورت امری نا تمام قطع میکند. رابطۀ چیزها و آگاهی بیانی است از رابطۀ هستی و نیستی. انسان بیانی از نیستی است. همواره نیست. زیرا همیشه به سوی امری نا معلوم پیش میرود که تا جنبهای از آن معلوم میشود انسان در جریان طرح اندازی تازهای قرار میگیرد. انسان همواره در حال گزینش است. باید گزینهای را از میان مجموع یا انبوه گزینههای تازه انتخاب کند. هر وقت وضعیت بشری قابل تغییر است و در نتیجه وضعیت خود بیانی از آن چیزی است که هنوز نیست و پدید نیامده است. به همین دلیل سارتر میگوید: «انسان غیر ممکن است». یعنی انسان هرگز به پایان مسیر طرح اندازیهایش نمیرسد، مسیری که در آن خود را میساخت. شاید بتوان گفت انسانِ نهایی و تمام شده ناممکن است.» (بابک احمدی، ۱۳۸۳: ۱۸۶ـ۱۸۷)
