نیایشی از نجابتِ فقر
ای غنای هستی
فقرم را
در گرمای نگاه هات
خاکستر ساز
در ناچیزیِ دستانم
نگینِ طلوع بنشان
و انتظارِ سردِ چشمانم را
آبستنِ دیدار کن
نگاه پژمردۀ مرا
بر بلندای نامت
پرواز بده
ولبهای خشکیده ام را
در برهنه گی شانه هات
آشیان
ای غنای هستی
ای بامدادِ تراوش
باری
نیایشم را
بر بارگاه حضورت
دریاب.
کابل ـ ۱۵ حمل ۱۳۶۴
