از فقر، از غرور
در تهیِ دستانم
فقریست
چو فرجامِ شکست
در کبودِ چشمانم
اشکیست:
عصارۀ گسست
در رِهایِ پروازم
آسمان را
حجمِ پذیرش نیست
و شعرم
ـ در جنگل فریاد ـ
تهی از سبزینۀ پژواک
و من
ـ راهیِ بی برگشت ـ
با غرور بادهای سوختۀ دشت
همسفرم
کابل – ۲ ثور ۱۳۶۴

پرداختهایی در گستره های شعر، فلسفه ، استه تیک ،ادبیاتشناسی و سیاست
در تهیِ دستانم
فقریست
چو فرجامِ شکست
در کبودِ چشمانم
اشکیست:
عصارۀ گسست
در رِهایِ پروازم
آسمان را
حجمِ پذیرش نیست
و شعرم
ـ در جنگل فریاد ـ
تهی از سبزینۀ پژواک
و من
ـ راهیِ بی برگشت ـ
با غرور بادهای سوختۀ دشت
همسفرم
کابل – ۲ ثور ۱۳۶۴