در مثلثِ شامگاه
در مثلثی که بسته است
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
تو
ـ بانوی لحظه های نجابتِ سکوت ـ
با سر انگشتانِ بی همتایت
هراسِ سردِ شامگاه را
ورق میزنی
*
در مثلثی که بسته ا ست
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
آستانۀ شب
در عطرِ مقدسِ حضورت
چشمه یی است که دعای فقرِ کوچه ها را
سیراب میکند
*
در مثلثی که بسته است
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
پلکهایت
چتریست بر گمگشته گی سایه و خون
و نگاهت
تصویرِ گمنامی دخترانِ میهنم
*
در مثلثی که بسته است
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
رقص واژه ها
ـ بر برکۀ کبود لبهایت ـ
غمنامۀ روز را
در کمرنگیِ آتشِ اجاق
تکرار میکند
*
در مثلثی که بسته است
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
من
ـ پابند جاودانه گی گرمایت ـ
سرگذشت سپیداران شهید را
با آرامش گهوارۀ کودکت
تفسیر میکنم
*
در مثلثی که بسته است
غروب
با رگبار و چیدنِ برنج
غرورِ سنگ و آفتاب را
با شانه های خستۀ رنجورت
تصویر میکنم
بغداد، ۲۴ نوامبر ۱۹۸۶
