دنیای چشمانِ کوچک
به کودکان میهنم که فقرِ سده ها را بر کبودِ پلکهای شان می کشند
دستانِ کوچکت
ـ آعشته در تهیِ زمستان ـ
چون آیه های صبح
شب را چگونه با تبِ شان باز میکنند؟
*
پنداره های بی پَرِ شعرت
ـ سرمای انزوا،
تندیسه های برف،
بیگانه های باغ –
باعطرِ آفتاب چسان راز میکنند؟
*
چشمانِ کوچکت
ـ دریاچه های فقر
غمنامه های رویشِ آیینه و چراغ ـ
فردای کوچه را
در اشتیاقِ دودِ کدامین تنورِ داغ
آغاز میکنند؟
کابل ۲۴ قوس ۱۳۶۴
