سرودی برای وطن
وطن
سلام سُرخ من نثار تو
سرود من نشسته بر پَرِسپیده هات
امید من، نوید من، نگاه شعله بار تو
سلام من، سلام سُرخ من، نثار تو
زشهر رُسته از نبرد میرسم
ز کوچه های فقر و درد میرسم
ز شاخه های نقره یین بامداد
ز خوشه های اشکهای سرد میرسم ـ
که بستُرم غبار تو
که پاس دارم آتشِ بهار تو
سلام من، سلام سرخِ من نثار تو
شفاف چشمه های تو، بلور من
بلندِ لاژورد اوج تو، غرور من
شُکوهِ کاهیِ سکوتِ دشتهات،
چو شبدعای دستهای مادر است ـ
دورِ من، عبورِ من
وطن، منم نگاهدار تو
نشسته تا ابد کنار تو
سلام من، سلام سُرخ من، نثار تو
وطن، گمان مبر، که آفتاب رفته است
که رُستن از بنفشِ آب رفته است
گمان مبر که دامنت ز مردها تهیست
گمان مبر که عشق، از سرِ شباب رفته ا ست
منم، منم، همیشه یارتو
نشسته تا ابد کنار تو
سلام من، سلام سُرخ من نثار تو
کابل ۲۶ جوزای ۱۳۶۵
