فرشتۀ صلح
ای عبورت، شُکوهِ گذرگاه تاریخ
ای نگاهت، حقیقت به درگاه تاریخ
با حریری فرو هشته از بال، آغشته در نور
از کجا خواهی آمد؟
در سلامت، نویدِ سحرگاه آغوشِ خاک
بر لبانت، سرودی زغمهای خاموشِ خاک
از سپهر، از افقهای پَر شستۀ دور
از کدامین دیارِ خدا خواهی آمد؟
گیسوانت، نگهدار رویای لب خفته گانِ زمین
شانه هایت، نشیمنگۀ روح آشفته گان زمین
با پیامی ز آنسوی اندوهِ دیجور
بر شب – اندودِ شعرم، سرود آورا خواهی آمد؟
باری ای شهربانوی فردای آبی
بر دیاری فروگشته در خونِ آتش
آشناتر ز هر آشنا خواهی آمد؟
کابل ۲۸ سرطان ۱۳۶۴
