منجیِ خاکستر
ای لبت برکۀ سرشارِ سرود
بال بر اوجِ کدامین سحرِ پرده – کبود
چشم بر رعشۀ پروازِ کدامین فریاد
دل به پیوستِ کدامین شهری؟
ای سلامت همه نجوای بهار
ای نگاهت همه نوشینۀ دیدار
باز با جامۀ سبزینه در آغوش
برکدامین شفقِ کشتۀ ما در گذری؟
نشود هیچ، که باری
بنشینی به تبِ کلبۀ دود
بنشانی غمِ دیرینۀ رگبار ـ
ای که آتشزده گان را سپری
کابل، ۱۰ میزان ۱۳۶۴
