در راه

در راه

 

ـ۱ـ

همگام من، گدازۀ پولاد و خون و داد!

ای آشیانِ آهِ شگفتن ز کینه ها

کز کوچه های دود و غمستان سینه ها

از چتر مخملین هزاران نگاه سُرخ

بر اوج سالها

با رقص بالها

سر بر کشیده ای!

همگام من، رفیق من ای آتشین نهاد!

ای رهنورد جادۀ تبفرش آفتاب

کز خون هستی ات

بر روح انقلاب

آذر کشیده ای

همگام من، تراوش لبخند بامداد!

آخر چرا روان ترا خسته گی فسرد؟

آخر چرا ستارۀ چشمان آرزو

در پلک تو شکست؟

در اشکِ تو نشست؟!

 

ای چلچراغ شهر!

ـ فرزند سده ها ـ

آن باوَرت چه شد؟

کاینسان میان جنگل رگبار های تُند

با قطره های خون

مجمر کشیده ای

ـ۲ـ

همگام من، عصارۀ فریاد قرنها!

از زخمها به هستی خونین پرم مپرس!

از بوسۀ گلوله به این پیکرم مپرس!

من با غمِ نجابت توفان روان شدم

من در سرای مرگ

با نام سُرخ تو به لبان پرفشان شدم

در ریگزارها

آتش شدم، سپاه شدم، سایه بان شدم

همگام من، ستارۀ جاوید رسته گی!

گر آن کنار مرز

انسانواره ها

با گونه های شبزده،

اندامهای گُنگ

چشمان دوزخی

جشنی برای مرگ تو هموار کرده اند

گراین کنار مرز

خورشید، سر کشیده ز زهدان ناله ها،

فردا شگفته از تن بیمار دره ها

گر در نبرد داغ

از سینه ام دگر نخروشد نوای عشق

یا قلب من دگر سرور نیارد به بزم تو

من جان دهم به عزم تو

من جان دهم به حزب ما

پاکیزه سازمش چو تراوشگۀ شفق

بالنده چون شهاب،

آگنده از امید

چون چشم آفتاب

 

کابل ـ ۷ جدی ۱۳۶۱

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien