پیدا
اویم کجاست؟
فریاد کشید شهرِ وجودم
آتش از خاک جهید،
ناله در باد نشست،
اشک من غصه کنان پایِ تنِ شهر خزید،
چشم من با صدف نور نگاه
بَرِ هر یاد نشست . . .
نه از آن دشت امید
دختر برف نوایم بشنید
نه از آن بارۀ سرخ
لب خورشید به زخم بنشست
آمد اما نگۀ شوخ بهار
به کفش هدیۀ سبز: گلِ رنگِ دو چشم
و چشمان تو رویید در آیینۀ شعرم . . .
پنجره باز است!
کابل ـ ۳۱ حمل ۱۳۶۲
